قرآن مجيد بسيارى از مسائل علمى را روشن كرده است، بويژه آن رشته دانشهايى
كه با تربيت فكرى و دينى بشر در تماس مى باشد. امام صادق(ع) مى گويد:
(من زاده رسول خدايم، من كتاب خدا را مى شناسم . آغاز آفرينش و برنامه
كائنات دركتاب خدا درج است. اخبار آسمان، اخبار بهشت و دوزخ، آينده زندگى
و گذشته گيتى در كتاب خدا درج است. من همه اين مسائل را مى دانم، گويا كه
دركف دست خود مى نگرم. خداوند تبارك و تعالى مى گويد: كتاب من بيانگر همه
پديده هاست.)
(صحيح الكافى، حديث 31و32)
اگر اصحاب رسول خدا با علم و دانش انس كافى مى داشتند، مسائل علمى را از
رسول خدا مى پرسيدند. ولى در زمان رسول خدا مسائل علمى مورد پژوهش قرار
نگرفت، زيرا كم تر كسى بود كه شوق واستعداد اين علوم ومعــارف را داشـته
باشد. ولازم بود كه رسول
خدا (ص) معارف قرآنى را با جانشين خود (على بن ابى طالب) درميان نهد تا در
فرصت مناسب به نشر آن بپردازد. بعد از رسول خدا كه ديگران بر مسند آن سرور
تكيه زدند، بدين جهت كه خود از معارف قرآنى بى خبر بودند، به ديگران ميدان
دادند تا دراين زمينه اظهار نظر نمايند. ازيك سو به يهوديان و نصرانيان
فرصت دادند تا مانند (تميم دارى) و (وهب بن منبه) معارف نصارى و يهود را
دركنار قرآن مطرح كنند ونيازى را كه درجامعه اسلامى مشهود مى شد و رفته
رفته رو به فزونى مى نهاد، برطرف سازند، گرچه با خرافات و لاطائلات همراه
باشد! بدين سان بود كه درمسائل مختلف علمى ومذهبى، اسرائيليات يهود رواج و
رونق گرفت!
از طرف ديگر، دانشمندان خود رو پا به عرصه وجود نهادند، و با افكار
خرافاتى وكودكانه خود، مسائل علمى ومعارف قرآنى را حلاجى نمودند. اين
دانشمندان خود رو بيش تر از موالى روم وايران بودند كه استعداد علمى و
فكرى داشتند، اما از زبان عرب و رموز واسرار آن اطلاع كافى نداشتند، زيرا
در عهد آنان هنوز ادبيات زبان عرب به صورت صرف و نحو ومعانى وبيان، تدوين
و تبيين نشده بود وبيگانگان فقط از طريق معاشرت با مردم بازارى ومحاوره با
عرف عرب مى توانستند زبان عربى را بياموزند و گاه نيز بنويسند و بخوانند،
بى آن كه ازكنايات و استعارات و تشبيهات لطيف آن نكته اى بياموزند.
دراين دوره سياه تاريخ اسلام است كه افكار خرافى و ساده و كودكانه در لابه
لاى تفسير و فقه و كلام ومعارف نفوذ كرد و دور از مبانى فكرى و علمى و
عقلانى پايه گذار هرگونه اختلاف وجهالت گشت.
البته قرآن مجيد به زبان عربى روشن نازل شده است و اگر كسى به قواعد علمى
و نكات قرآن به گونه اى دقيق و عميق بينديشد واز مشعل هدايت اهل بيت پرتو
بگيرد، مى تواند با معارف قرآن آشنا گردد.
از جمله اين معارف، مسأله آغاز آفرينش است كه اينك به عنوان (درحاشيه تاريخ انبياء) مطرح مى شود.
جايگزينى انسان در زمين
نخست به آيات 30 ـ 38 سوره بقره مى پردازيم وازآيات مشابه آن نيزكمك خواهيم گرفت; قرآن مجيد مى گويد:
(واذ قال ربّك للملائكة انى جاعل فى الأرض خليفة قالوا: أتجعل فيها… )
(خليفه) يعنى جانشين، به اين صورت كه صاحب مقامى ازجاى خود برخيزد و ديگرى
جاى او بنشيند. اين كلمه در قرآن مجيد گاهى به صورت مفرد وگاهى به صورت
جمع آمده است، و درهمه جا اين نكته مورد توجه بوده است كه شخصى ازميان
رفته و شخص ديگرى برجاى او تكيه زده، ويا امتى منقرض شده و امت ديگرى
برجاى آنان نشسته است.
قرآن مجيد به داود پيامبر مى گويد:
(يا داود انّا جعلناك خليفة فى الأرض فاحكم بين النّاس بالحق ولاتتبع الهوى فيضلّلك عن سبيل اللّه)
اى داود ما تو را دراين مرز و بوم جانشين طالوت و خاندانش ساختيم. اينك كه
ملك و پادشاهى تو راست، درميان مردم به حق دادگرى كن و از پيروى هوى
بپرهيز، تا تو را از راه خدا منحرف نسازد.
اين خطاب، موقعى به داود پيامبر ابلاغ شد كه پس از طالوت به پادشاهى بنى
اسرائيل رسيد وهر دومقام (ملك و نبوت) را دارا گشت(ص/26) وبرهمين اساس
قرآن مجيد به امت اسلامى مى گويد:
(وعد اللّه الذين آمنوا منكم وعملوا الصالحات ليستخلفنّهم فى الأرض كما
استخلف الذين من قبلهم وليمكننّ لهم دينهم الذى ارتضى لهم و ليبدّلنّهم من
بعد خوفهم أمناً) نور/55
خداوند مؤمنانتان را كه اعمالى شايسته پيشه سازند، وعده مى دهد كه دراين
سرزمين به خلافت برساند، آن چنان كه پيشينيان را به خلافت رسانيد، و وعده
مى دهد كه قانون آنان و دينشان را كه برايشان پسنديده است، حاكم سازد و
آنان را پس از بيم و هراس به امنيت وآرامش برساند.
اين وعده موقعى به انجام رسيد كه قدرت قريش سركوب شد وحكومت اسلامى در شبه
جزيره عربستان حاكم گشت. وباز برهمين اساس از زبان موسى به امت او ـ بنى
اسرائيل ـ مى گويد:
(عسى ربّكم أن يهلك عدوّكم و يستخلفكم فى الأرض فينظر كيف تعملون)
اعراف/129
[موسى به امت خود گفت:] باشد كه خداوند، دشمنانتان را نابود كند و شما را
دراين مرز و بوم به خلافت برساند تا بنگرد چگونه شكر نعمت مى گزاريد.
خداوند در آيه اى ديگر به نسل بشر مى گويد:
(ولو نشاء لجعلنا منكم ملائكة فى الأرض يخلفون) زخرف/60
اگر بخواهيم در عوض شما، فرشتگانى را در زمين به جانشينى شما مى گذاريم.
دراين زمينه آيات فراوانى وجود دارد. از جمله بنگريد به: اعراف/68 و 73 و150، نمل/63، انعام/165، يونس/14 و 74، فاطر/39.
با توجه به مفهوم خلافت، بايد معناى (انى جاعل فى الأرض خليفة) چنين باشد:
نسل كنونى بشر موقعى بر روى زمين مستقر شد كه نسل پيشين منقرض گشته بود،
وچون فرشتگان الهى از نسل قبلى جز فساد وخونريزى و تبهكارى وسيه كارى چيز
ديگرى مشهودشان نشده بود، ازاين رو تجديد نسل بشر امرى شگفت و بى دليل
درنظر آنان بود. وگفتند: اى پروردگار عزيز! مى خواهى دوباره نسل بشر را بر
روى اين كره خاكى مستقرسازى تا باز هم به فساد وتبهكارى بپردازند. اگر به
انتظار اطاعت و تقديس آنان هستى، ما خود از تقديس و سپاس تو دم فرو نمى
بنديم. وخدا گفت: (من چيزها مى دانم كه شما نمى دانيد.)
نكته اى كه از حيطه دانش و تجربيات فرشتگان خارج بود، اين است كه نسل جديد
با نسل منقرض شده قبلى تفاوت كلى داشت، زيرا خداوند، در نسل جديد، مكاتب
تربيتى منظور كرده بود و كسانى در نسل بشر پا به عرصه وجود مى نهادند كه
تاريكيهاى جهالت و ضلالت را مى زدودند وبا جديت واخلاص و فداكارى به تربيت
وارشاد بشر همت مى گماشتند. خداوند عزت براى آن كه فرشتگان را با اين نكات
آشنا سازد، آدم را آفريد وهمه پديده هاى عالم وجود را به او شناسانيد واز
جمله نام انبيا و اوليا و شهيدان وصديقان را كه همگان ازنسل او به وجود مى
آمدند به اومعرفى كرد. سپس نام انبيا را بر فرشتگان عرضه داد و پرسيد آيا
شما مى دانيد كه ابراهيم خليل من كيست؟ شما مى دانيد كه محمد حبيب من
كيست؟ شما مى دانيد كه موسى بن عمران كليم من كيست؟ شما مى دانيد كه عيسى
بن مريم روح قدس من كيست؟ شما مى دانيد كه پيشواى موحدان كيست؟ شما مى
دانيد كه سالار شهيدان كيست؟
وفرشتگان اعتراف كرده، گفتند: نه ما نمى دانيم واينان را نمى شناسيم.
وخداوند به آدم گفت تو خود فرشتگان را از وجود اين شخصيتها مطلع گردان
وآدم به فرشتگان گفت: كه اينان همه از نسل من به وجود مى آيند و مشعلدار
ايمان و تقوى مى شوند و تربيت فرزندان را به عهده مى گيرند و چراغ علم و
دانش را در قلبها روشن مى كنند.
با اين تعليم سمعى و بصرى وجلوه گر شدن اشباح وانوار ملكوتى بود كه
فرشتگان ساكت ماندند وخداوند به آنان گفت: نگفتم كه من از نهان آسمانها و
زمين باخبرم و كردارم قابل اعتراض نخواهد بود!
قرآن مجيد درآيات متعددى به صراحت مى گويد: (ما نسل بشر را ازخاك آفريده ايم)(آل عمران/59، كهف/37، غافر/67) واز جمله مى گويد:
(واللّه خلقكم من تراب ثمّ من نطفة ثم جعلكم ازواجاً) فاطر/19
خداوند شما را ازخاك آفريد و سپس از نطفه اى. و سپس شما را جفت وهمسر ساخت.
ولى آيا مشت خاكى را به هم فشردند و پيكر آدم را ساختند؟ خاك با وزش طوفان
از شرق به غرب و از غرب به شرق،از جنوب به شمال و ازشمال به جنوب منتقل مى
شود، اما در ماهيت آن تحول رخ نمى دهد. پس منظور قرآن چيست؟ قرآن مجيد مى
گويد:
(وجعلنا من الماء كلّ شيئ حيّ) انبياء/130
ما هر ذى حياتى را از آب آفريده ايم.
پس بايد گفت كه نسل بشر را ازخاك و آب (گل) آفريده اند و از اين رو قرآن مجيد مى گويد:
(الذى أحسن كلّ شيئ خلقه و بدء خلق الانسان من طين) سجده/7
آن خدايى كه هر آفرينش را به نيكوترين وجهى پيراست و آفرينش بشر را از گل آغاز نمود.
چرا كه اولين فعل و انفعالات، با آميزش آب وخاك به وجود آمد. ولى آيا بايد
گفت كه مشتى گل را به قالب زدند و پيكر آدم وحوا را ساختند؟! نه! قرآن
مجيد مى گويد:
(ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين. ثم جعلناه نطفة فى قرار مكين) مؤمنون/ 13ـ12
ما انسان را ازشيره گِل آفريديم، سپس او را به صورت نطفه اى در رحم جاى داديم.
پس بايد گفت كه گل رامالش و پرورش دادند و عصاره آن را كه مى تواند درآب
حل شود، به دست آوردند. ولى آيا عصاره گِل را خشك كردند و درقالب آدم وحوا
ريختند؟ نه!. قرآن مجيد مى گويد:
(انا خلقناهم من طين لازب. بل عجبت ويسخرون) صافات/ 12ـ11
ما آنان را از گل چسبان آفريديم. تو با دانش نبوت، ازاين سخن درشگفتى و طبيعى است كه ديگران به تمسخر مى نشينند.
پس آيا مى توان گفت كه قالب آدم را از گل سراميك پر كردند و پختند و سپس روح الهى درآن دميدند؟ نه! قرآن مجيد مى گويد:
(ولقد خلقنا الانسان من صلصال من حمأ مسنون) حجر/26
به يقين آدمى را ازمرداب خشكيده اى آفريديم كه بوى گاز آن متصاعد بود.
اين نهايى ترين توضيح قرآن است; قرآن مجيد مى گويد: آب را برخاك افشانديم
و شيره گل را جدا كرديم و سپس با تلاطم امواج مالش داديم و پروريديم تا
چسبان شد وبه صورت مرداب و لجن درآمد ومرداب را در تابش آفتاب و طوفان
قرار داديم تا سياه و بوناك شد و بوى گاز متان متصاعد گشت و كم كم سطح
مرداب مانند سفال خشكيد و دراين دوره طولانى و تحولات شيميايى اتمهاى خاك
درهم شد و به صورت مولكول حياتى نطفه آدمى ساخته شد; نطفه اى مانند بذر كه
هرگاه درجاى مناسب كشت شود، به صورت آدمى قابل لمس با چشم وگوش و دست و پا
واحشاء واندام، عرض اندام خواهد كرد:
(هوالذى ذرأكم فى الأرض واليه تحشرون) ملك/24
اوست كه بذر وجود شما را در خاك افشاند و رو به سوى او محشور مى شويد ويكسره ازخاك سربر مى كنيد.
(ولقد خلقناكم ثمّ صوّرناكم ثمّ قلنا للملائكة اسجدوا لآدم) اعراف/11
به يقين ما شما را آفريديم و نقش و نگار داديم، سپس به فرشتگان ندا كرديم تا بر آدم سجده كنند.
ييعنى نطفه افراد بشر از زن ومرد، همه وهمه را ازگل خشكيده مرداب آفريديم
و شكل نوعى آدم را به همگان عطا نموديم، سپس نطفه آدم را درجاى مناسبى
ازخاك بهشتى كشت كرديم و به صورت امروزى با اندام زيبا پرورانديم، سپس به
فرشتگان فرموديم تا به افتخار چنين پديده شگفت بر او سجده كنيد. اما شيطان
سركشى كرد و گفت: آفرينش من كه از آتش است، بيش تر مايه شگفتى و اعجاب
است. چرا در مراسم آفرينش من چنين تشريفاتى صورت نگرفته است؟
خداوند عزت، ابتدا نطفه آدم را درآب حيات (پرتوپلاسم) غوطه ور ساخت
و از مواد آلى زمين روزى داد تا باليد و اندام گرفت و روح خود را در او
دميد. پس از آشنايى و عرضه بر فرشتگان و سجده آنان وامتناع ابليس كه
ماجراى آن در متن قرآن مجيد و تاريخ انبياء مسطور است، نطفه حوا را نيز به
همان صورت پرورش داد تا جفت مأنوس آدم باشد، آن گاه فرمود:
اى آدم با جفت خود در بهشت مأوى بگير و از هر ميوه اى تناول كن و از
هرنعمتى بهره برگير، جز اين كه نبايد ازاين درخت تناول كنيد، وگرنه از سيه
كاران مى شويد. اين را بدانيد كه اين شيطان دشمن شما است، دشمن قسم خورده،
مبادا به تسويلات او گوش دهيد كه شما را ازاين بهشت خرم بيرون مى كند و به
بدبختى مى كشاند.
قرآن مجيد مى گويد:
(فوسوس لهما الشيطان ليبدى لهما ما ورى عنهما من سوءاتهما وقال ما نهاكما
ربّكما عن هذه الشجرة الا أن تكونا ملكين او تكونا من الخالدين. وقاسمهما
انى لكما لمن الناصحين. فدلّيهما بغرور فلمّا ذاقا الشجرة بدت لهما
سوءاتهما و طفقا يخصفان عليهما من ورق الجنّة وناداهما ربّهما ألم أنهكما
عن تلكما الشجرة وأقل لكما إنّ الشيطان لكما عدوّ مبين) اعراف/20 ـ 22
در آيات 116 تا 124 سوره طه نيز اين داستان را يادآور شده است.
تسويلات شيطانى به اين صورت بود كه صلاحيت آدم و حوا را براى جاودانگى در
بهشت مخدوش و منتفى سازد تا قهراً از بهشت رانده شوند و به بدبختى معاش
دنيا گرفتار گردند. شيطان مى دانست كه اگر آدم و حوا از درخت گندم بخورند،
نيازمند تخليه مى شوند و پرده حجابى كه عورت آنان را مستور كرده است
گسيخته مى شود وازهرجهت شايستگى خلود در بهشت را از دست مى دهند. از اين
رو، با سابقه و دريافتى كه از جهاز هاضمه بشر داشت و اثر گندم را مى
دانست، دست به كار وسوسه و فريب شد و با استفاده ازخامى آدم وحوا، نعل را
وارونه زد و گفت: خداوند كه شما را از تناول اين درخت منع كرده بدين خاطر
است كه شما را براى زندگى در كره زمين آفريده است. هركس از ميوه اين درخت
تناول كند، به فرشته تبديل مى شود و آزاد و رها در فضاى بى كران سير مى
كند ويا دست كم دركره بهشت مخلد مى شود وهميشه ازنعمت لايزال آن متمتّع مى
گردد. آدم وحوا كه از طرح اين مسأله جاخورده بودند، ونگرانى اخراج از
بهشت، فكر وانديشه آنان را مختل كرده بود، از دشمنى شيطان غافل شده، او را
قسم دادند كه آيا راست مى گويد؟ وشيطان سوگند خورد كه من راست مى گويم
وخيرخواه شمايم . شيطا
ن، آدم و حوا را مغرور كرد تا سفارش الهى را از ياد بردند و دشمنى او را مظهر دوستى گرفتند و از ميوه آن درخت خوردند.
اين فريب خوردن، گواهى مى كند كه آدم از تمام حقائق هستى مطلع نبود،
ودراثر يك تسويل شيطانى، تصور كرد كه با خوردن يك ميوه مى تواند به فرشته
تبديل شود وحتى ازشناخت شرمگاه خود وخم و پيچ احشاء و امعاء خود نيز بى
خبر بود. واين تأييد مى كند كه (عرضه اسماء) همان عرضه اسماء انبياء و
اولياء بوده است و نه همه آگاهيها و رموز هستى.
قرآن مجيد مى گويد:
(خداوند به شيطان گفت: بعد ازآن كه فرمانت دادم و گفتم سجده كن، چرا سجده
نكردى، آيا خود را بزرگ شمردى و يا از بزرگان و ارجمندان بودى؟ شيطان گفت:
من از آدم بهتر و والاترم. تو مرا از آتش پديد كردى و او را از گِل
آفريدى.)
(اعراف/11 ـ 12)
تو با اين تشريفات رسمى آدم را بر من ترجيح دادى وكرامت بخشيدى درحالى كه شايسته، نه اين بود. (اسراء/61 ـ 62)
ولااقل بايد درهنگام آفرينش من نيز چنين تشريفاتى معمول مى شد. خداوند بدو
گفت ازاين جايگاه برين دور شو كه حق ندارى دراين جا كبر ورزى و ازحد خود
تجاوز كنى. بيرون شو كه خوار و ذليلى! شيطان تقاضاى مهلت كرد و گفت:
(أنظرنى الى يوم يبعثون) اعراف/14
تا روز رستاخيز بشر به من مهلت بده تا دراين جايگاه برين بمانم وخداوند به
او گفت: مهلت دارى اما تا روزى معين. و شيطان سوگند خورد كه تا نيرو و
توان دارد، نسل بشر را اغوا كند و به بدبختى بكشاند. (حجر/35 ـ 36، ص/80 ـ
83)
ومنظور خداى عزوجل از روز معين، روزى بود كه هبوط همگان از آن جايگاه برين
صورت بگيرد كه آدم و حوا و نسل بشر و شيطان با ذريه او، همگان به كره زمين
نقل مكان بدهند.
وچون آدم وحوا فريب خوردند و شايستگى حضور در جايگاه برين را از كف
دادند وچون شيطان سركش، كبر ورزيد و رانده شد، خداوند بر همه آنان خشم
گرفت و كره برين را درهم ريخت وآنچه آب حيات و نطفه هـاى بشرى و نطفه
انعام ثمانيه بود، (زمر/6) بر سطح زمين جاى گرفت واز جمله آدم و حوا به
زمين منتقل شدند و شيطان نيز كه روز معلومش فرا رسيده بود، از جايگاه برين
مطرود شد. اين جايگاه برين، همان كره عظيمى بوده است كه بالاتر و دورتر
ازكره مريخ درمدارى به گرد خورشيد مى چرخيده است واينك سنگپاره هاى آن
درهمان مسير، به گردش ادامه مى دهند.
پس از هبوط نطفه هاى بشرى وهمراه شدن آب حيات و ساير شرايط بهشتى بود كه
نسل بشر در سراسر كره زمين منتشر گشت، وآن روايات و اساطيرى كه در باب
تكثير نسل بشر وارد شده است ومى گويد: براى اولين فرزند آدم حوريه بهشتى
از آسمان آمد و دومين فرزند او را با يك زن جنّى به نكاح آوردند، مخالف
قرآن است كه مى گويد: ما براى نسل بشر، از جنس خود آنان همسر و جفت
آفريديم. (شورى/11، زمر/6، فاطر/11، نحل/72، نساء/1، اعراف/189) علاوه بر
تناقضاتى كه دراين روايات وارد شده است و از جمله برخى مى گويند: ابتدا
ازدواج برادر وخواهر حلال بود، به خاطر ضرورت. وبعدها حرام شد! (بحار
الانوار 11/218 ـ 249) تمام اين توهمات به علت جمود فكرى و نرسيدن به عمق
آيات قرآنى حاصل شده است.
قرآن مجيد به صراحت مى گويد:
(قال اهبطوا بعضكم لبعض عدوّ و لكم فى الأرض مستقرّ و متاع الى حين. قال فيها تحيون و فيها تموتون ومنها تخرجون ) (اعراف/25 ـ 24)
خداوند به آدم و حوا وبه نسل بشر گفت: شما همگان به زمين فرود شويد: كه
درآن دشمنان هم خواهيد بود. درآن زمين برايتان قرارگاهى است چند روزه
وكاميابى و تمتع تا چند صباح. شما همگان دركره زمين لباس حيات مى پوشيد و
درهمان كره زمين لباس حيات را از تن خارج مى كنيد و مجدداً از همان كره
زمين سر ازخاك برمى داريد.
وچون پيام آور من بر شما گسيل شود، هركس رهبرى مرا بپذيرد، در دنيا به
حيرت نماند و درآخرت بدبختى و شقاوت نبيند وهركس از ياد من غافل شود، در
زندگى دنيا سختى بيند و روز قيامت و زندگى بازپسين به كورى گرفتار آيد.)
(طه/123 ـ 124)
خداوند عزت، نطفه هاى انسانى را در كره بهشتى آفريد و پرورش داد.
سپس يك زوج آنان را به عنوان نمونه كشت داد و به صورت بشرى قابل لمس با
اعضا و اندام بياراست و در بهشت مزبور سكنى داد، تا براى همگان معلوم شود
كه خداوند عزت از لطف و رحمت خود دريغ ندارد واگر نسل آدم شايستگى اين
رحمت را داشته باشد، جاودانه ازكرامت بى پايان حق بهره مند وكامياب خواهد
گشت. لذا به آدم و حوا گفت:
(اى آدم! اين شيطان را كه مى بينى دشمن تو و دشمن همسرت حوا است. مراقب
باش كه شما را ازاين بهشت بيرون نكند كه بيرون اين جايگاه برين جز بدبختى
و مشقت حاصلى به دست نيايد، دراين جايگاه برين نه گرسنه خواهى ماند و نه
بى لباس، نه تشنه خواهى شد و نه در تابش و تفت آفتاب خواهى ماند. اما اگر
اين جايگاه را از دست بدهيد، همه اين بدبختيها از گرسنگى و بى جامگى و
تشنگى و تفت و تابش خورشيد به سراغ شما خواهد آمد. (طه/117، 118، 120)
خداوند بالاترين نعمت رايگان رادر اختيار اين زوج نمونه قرار داد و شرط
نگهدارى نعمت را به آنان گفت، اما آن دو، فريب خوردند و هشدار خدا را
ازخاطر بردند و دل به نصايح شيطان سپردند و نعمت رايگان را ازكف دادند. در
واقع نتوانستند ازيك آزمايش ساده سرفراز بيرون آيند. واين خود گواه بود كه
ديگران تاچه حد شايستگى خلود در بهشت را داشته باشند. ازاين رو بود كه
خداوند عزت برنامه آزمايش واختبار بشر را به صورت ديگرى به مرحله اجرا
نهاد; يعنى نسل بشر را ازكره بهشت بيرون ريخت تا دركره زمين ديرى بپايند و
لحظه ها و روزها وماهها و سالها با شيطان دست و پنجه نرم كنند: انسان گناه
كند وخدا او را ببخشد، بى آن كه مستوجب آتش شود، طاعت بجا آورد ويك قدم به
بهشت و رضوان الهى نزديك شود، وچون مرتكب خطا شود، باز به قهقرا بازگردد.
وبالاخره در فراز و نشيب زندگى، سرد وگرم روزگار ببيند و قدر نعمت و عافيت
بشناسد و دوست و دشمن را تميز دهد، باشد كه پس از سالها عمر و زندگى
شايستگى، بهشت را تحصيل كند.
درآيات سوره مائده آن جا كه راجع به دو فرزند آدم بحث مى كند، چند نكته قابل ملاحظه و تحقيق است.
اولاً، بايد دانست كه كلمه (ابنتى آدم) دلالت ندارد كه اين دو تن بايد از
صلب آدم ابوالبشر و شكم حوا همسرش به دنيا آمده باشند، زيرا كلمه فرزند
آدم و فرزندان آدم به عنوان نسل آدم تلقى مى شوند، نه فرزندان صلبى او.
قرآن مجيد در هفت مورد كلمه (بنى آدم) را ذكر مى كند و بدون ترديد،
فرزندان صلبى او را منظور نمى دارد، بلكه در چهار مورد آن به مردم صدر
اسلام خطاب كرده است و مى گويد (يا بنى آدم). دراحاديث قدسيه كه ترجمه و
برداشتى از كتب عهد عتيق است، كلمه (يابن آدم) فراوان به چشم مى خورد،
وازجمله حديث مشهورى است كه دركافى روايت شده ومى گويد: (يابن آدم،
بمشيّتى كنت أنت الّذى تشاء لنفسك) (صحيح الكافى، حديث 62) و بدون ترديد،
فرزند صلبى آدم منظور نبوده است. پس چه اصرارى هست كه اگر كلمه تثنيه به
كار مى رود، بايد به معناى دو تن فرزند صلبى آدم باشد؟
ثانياً، موضع قربانى كه پذيرش وعدم پذيرش آن با آتش آسمانى و سوختن قربانى
معلوم مى شد، مربوط به انبياء و خوابگزاران بنى اسرائيل است:
(… الذين قالوا إن اللّه عهد الينا ألاّ نؤمن لرسول حتى يأتينا بقربان تأكله النار)
آل عمران/183
واين علامتى بود كه در امت بنى اسرائيل، صاحبان واقعى نبوت و امامت رااز
مدعيان دروغين امتياز مى دادند ومى شناختند وهمين عدم پذيرش قربانى كه
باعث رسوايى مدعيان دروغين بود، مى توانست حسد و كينه توزى را برانگيزد تا
آن جا كه مانند قابيل را به كشتن هابيل وا بدارد.
ثالثاً، نام قابيل وهابيل، مطابق عرف و اصطلاح امت يهود، به ثبت رسيده
ومشابه آن را فقط در نامها و القاب ملت يهود مى توانيم پيدا كنيم، مانند
بنى اسرائيل كه لقب يعقوب پيامبر است، و مانند جبرئيل، يعنى روح القدس
وميكائيل و اسرافيل وعزازيل و دردائيل و رفايل… كه در اساطير ملت يهود
ديده مى شود، و اين نيز گواهى مى دهد كه داستان قابيل وهابيل بايد مربوط
به امت يهود باشد، نه فرزندان صلبى آدم ابوالبشر.
رابعاً، قرآن، در تعقيب اين داستان به صراحت اعلام مى دارد:
(من أجل ذلك كتبنا على بنى اسرائيل أنّه من قتل نفساً بغير نفس أو فساد فى الأرض فكانّما قتل الناس جميعاً…) مائده/32
به خاطر اين واقعه، برامت يهود مقرر كرديم كه هركس آدميزاده اى را بكشد بى
آنكه مقتول، كسى راكشته باشد و يا فسادى برانگيخته باشد، قاتل را قاتل همه
جهانيان مى شناسيم.
اين نيز گواهى مى دهد كه واقعه، مربوط به فرزندان صلبى آدم نخواهد بود.
نكته ديگر، مربوط به انگيزش كلاغ است. در اساطير شيعه و سنى وارد شده است
كه خداوند دو كلاغ را برانگيخت تا با هم جنگ كردند وچون يكى ازآن دو كلاغ
كشته شد، كلاغ قاتل زمين را كاويد و جسد كلاغ مقتول را درآن نهفت، و قابيل
بدين وسيله دانست كه بايد جسد برادرش را در زمين نهان سازد. اين اسطوره با
فطرت و با متن قرآن نيز مخالفت دارد.
اولاً، قرآن فقط ازيك كلاغ نام مى برد كه زمين را كاويد و چيزى را كه
قبلاً پنهان كرده بود، بيرون آورد، ويا چيزى را كه مى خواست پنهان كند، در
زمين پنهان كرد. واين فطرت و طبع كلاغ است كه اگر زر و زيورى بدزدد و يا
قطعه استخوانى را بخواهد ذخيره كند، در زير خاك نهان مى سازد.
ثانياً، فطرت كلاغ نيست كه به خاطر مسائل جنسى و يا مسأله زاد وتوشه و شكم، همجنس خود را بكشد و لاشه اش را زيرخاك نهان سازد.
مورخان صدر اسلام امثال طبرى و نيز مفسران قرآن اعم از شيعه و سنى،
ادريس را جد نوح مى دانند. اين تاريخ و تفسير از روايات يهوديان استخراج
شده است. قرآن مجيد نام ادريس رادر دوسوره قرآن ياد مى كند. يك بار در
سوره مريم و يك بار در سوره انبياء .سوره مريم درآيه 41 به داستان ابراهيم
خليل مى پردازد و درآيه 48 نامى از اسحاق فرزند ابراهيم و از يعقوب نوه
ابراهيم به ميان مى آورد. درآيه 51 نام موسى و درآيه 52 نام برادرش هارون
و درآيه 54 نام اسماعيل صادق الوعد و درآيه 55 نام ادريس را به اين صورت
ياد مى كند:
(واذكر فى الكتاب ادريس انّه كان صديقاً نبياً و رفعناه مكاناً علياً)
اين خود گواهى مى كند كه ادريس هم مانند اسماعيل صادق الوعد، از انبياء
بنى اسرائيل است كه از نسل يعقوب پيامبر به دنيا آمده اند، ولذا درآيه 58
مى گويد:
(اولئك الذين انعم اللّه عليهم من النبيين من ذرية آدم وممن حملنا مع نوح ومن ذرية ابراهيم واسرائيل)
و در سوره انبياء آيه 78 به ياد داود و سليمان مى پردازد ودرآيه 83 از ايوب پيامبر نام مى برد و درآيه 85 مى گويد:
(واسماعيل وادريس و ذاالكفل كلّ من الصابرين)
وبا همان ترتيب در سوره مريم اسماعيل صادق الوعد وادريس را در زمره انبياى
بنى اسرائيل نام مى برد. بنابراين ادريس پيامبر جد نوح نخواهد بود، و
همچنين اساطيرى كه درباره نام او وارد شده است، معقول نمى نمايد; ازجمله
طبرسى مى نويسد:
(وقيل انّه سمّى ادريس لكثرة درسه الكتب وهو اول من خط بالقلم.)
چه اگر اولين خط را ادريس پيامبر نوشته باشد، پس كتابهاى پيشينيان را چه
كسى درس گرفته و چه كسى نوشته است؟ اصولاً كلمه ادريس عربى نيست تا مفهومى
از درس و دراست درآن نهفته باشد، بلكه اعجمى و لغت بيگانه است، ولذا به
خاطر عجميت وعلميت، منصرف نيست. چنان مى نمايد كه ادريس، تعريبى از كلمه
ادريوس باشد واگر چنين باشد، نشان مى دهد كه دين يهوديت در يونان باستان
نيز نفوذى داشته است.
1. بعد از هبوط نسل آدم، مدتها گذشت كه پيامبرى ازجانب خدا مبعوث نشد; از اين رو فرمود:
(فاما يأتينكم منى هدى) (اعراف/35 و 38، طه 123)
و فرمود:
(كان الناس امّة واحدة فبعث اللّه النبيّين مبشّرين و منذرين وأنزل معهم الكتاب)
بقره/213
ييعنى ابتداى آفرينش، نسل بشر بر روش واحدى مى رفتند و غير از روش انبياء
كه اعتقادى به دوزخ و بهشت در فكر و قلب آنان جاى نداشت. مدتى گذشت
وخداوند پيامبران خود را فرستاد تا به بهشت موعود بشارت دهند و از كيفر
دوزخ انذار كنند و قانون وكتاب را با پيامبران فرستاد تا مردم بر عدل و
دادى كه مورد نظر الهى است قيام گيرند) اين منطق قرآن، نبوت آدم را نفى مى
كند و از اين رو مى بينيم، پس از هبوط آدم و نسل بشر، قرآن مجيد، پرونده
آدم وحوا را مختومه اعلام مى كند و ديگر به هيچ وجه، نامى و خبرى از آدم و
حوا به ميان نمى آورد.
2. قرآن مجيد از اولين پيامبرى كه نام مى برد، نوح است دراين زمينه چند شاهد قرآنى وجود دارد:
اولا، در سوره نوح آيه 18 به صراحت از زبان نوح ياد مى كند كه به امت خود
گفت: (واللّه أنبتكم من الأرض نباتاً ثم يعيدكم فيها و يخرجكم اخراجاً)
اين صراحت به خاطر آن بود كه امت نوح مى دانستند، اجداد آنان مانند نبات
از زمين روئيده اند و اين خود گواهى مى كند كه نسل آن زمان از طبقات اوليه
بشر بوده اند كه نطفه هاى آنان به همراه آب حيات بهشتى به زمين نازل شده
تار و پود وجودشان بر روى بستر زمين پرورش يافته است. ولذا عمر طولانى
كرده اند و پيامبرشان نوح 950 سال عمر مى كند كه عمر مشابه نسل آن زمان
است.
ثانياً، در سوره (اعراف) و سوره (هود) كه سلسله انبياء را ياد مى كند، به
ترتيب ازنوح پيامبر آغاز مى كند و پس از انقراض امتش قوم عاد و پيامبرشان
هود را دوم قرار مى دهد و سپس قوم ثمود و پيامبرشان صالح را سومين. كه شرح
اين مسائل در زندگى هود صالح ملاحظه خواهد شد.
3. قرآن مجيد درباره صالح پيامبر مى گويد:
(والى ثمود أخاهم صالحاً)
سپس از زبان صالح مى گويد:
(واذكروا إذ جعلكم خلفاء من بعد عاد و بوّءكم فى الأرض) اعراف/74
واين مى رساند كه قوم ثمود، بعد از انقراض قوم عاد، در سرزمين آنان مستقر شدند. وباز درباره قوم عاد مى گويد:
(واذكروا إذ جعلكم خلفاء من بعد قوم نوح و زادكم فى الخلق بسطة) (اعراف/69)
واين مى رساند كه قوم عاد بعد از انقراض قوم نوح، درجاى آنان مستقر شده
اند. وچون قوم عاد، در يك منطقه زمين زندگى مى كرده اند كه با طوفان
سهمگين هوا هلاك شده اند ونيز، قوم ثمود، درهمان منطقه زمين با زلزله شديد
و سنگ آسمانى هلاك شده اند، قهراً قوم نوح هم در همان منطقه مخصوص مى
زيسته اند، و در اثر طوفان سهمگين آب هلاك و نابود شده اند. اگر واقعيت
چنين باشد كه تنها منطقه مسكونى بشر در عهد اول را همان منطقه عاد و ثمود
و قوم نوح بدانيم، مانعى ندارد كه طوفان نوح، عالمگير باشد و در ضمن آن كه
تمام زمين زير آب رفته باشد، منطقه قوم نوح هم زير آب رفته باشد، اما اگر
ساير مناطق زمين هم مسكونى بوده باشد، هلاك شدن آنان غيرمعقول است، زيرا
حجت برآنان تمام نبوده است. قرآن مجيد مى گويد:
(وماكان ربّك مهلك القرى حتى يبعث فى امّها رسولاً يتلوا عليهم آياتنا وما كنّا مهلكى القرى إلاّ و أهلها ظالمون) قصص/59
و نيز مى گويد:
(وما كنّا معذّبين حتّى نبعث رسولا. واذا اردنا أن نهلك قرية أمرنا
مترفيها ففسقوا فيها فحقّ عليها القول فدمّرناها تدميراً) اسراء/16
پس تا رسولى مبعوث نشود وآنان نافرمانى را از حد به درنبرند، عذاب ريشه كن
نازل نخواهد شد، واگر قوم نوح، مستوجب عذاب باشند، هلاكت ديگران برخلاف
سيره الهى است. ولذا است كه قرآن مى گويد:
(ونصرناه من القوم الذين كذبوا بآياتنا انهم كانوا قوم سوء فأغرقناهم أجمعين)
انبياء/77
4. برخى تصور كرده اند كه وجود فسيلهاى حيوانات آبزى درغارها وكوهستانها
دليل برآن است كه روزى يا روزگارى تمام سطح زمين زيرآب رفته باشد و اين
همان طوفان سراسرى نوح است. ولى اگر ما به سرگذشت قاره ها از اولين روزهاى
آفرينش زمين آگاهى پيدا كنيم، چه بسا متوجه شويم كه قسمتهاى خشكى امروز،
قبلاً زير آب بوده و قسمتهاى زيرآب، به صورت خشكى مورد سكونت افراد بشر
بوده است. نظير اين مسائل تا حدى درتاريخ زيست شناسى مشهود و روشن است،
ولذا وجود فسيلها نمى تواند گواه طوفان سراسرى نوح باشد.
5. قرآن مجيد درباره ساكنان كشتى مى گويد:
(حتى إذا جاء أمرنا وفار التنّور قلنا احمل فيها من كلّ زوجين اثنين وأهلك
الا من سبق عليه القول ومن آمن وما آمن معه الاّ قليل) هود/41
وباز مى گويد:
(فاذا جاء أمرنا وفار التنور فاسلك فيها من كلّ زوجين اثنين و أهلك الاّ
من سبق عليه القول منهم و لاتخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون) مؤمنون/18
كلمه (كل) دائم الاضافه است. دراين دو مورد، مضاف اليه آن به قرينه حذف
شده است. مضاف اليه محذوف كلمه (نعم) است; يعنى دام خوراكى، چراكه قرآن
مجيد مى گويد:
(أنزل لكم من الأنعام ثمانية أزواج) زمر/6
وباز مى گويد:
(ثمانية أزواج من الضأن اثنين… ومن المعز اثنين و من البقر اثنين و من الابل اثنين)
انعام/143
وچون هشت جفت دام اهلى و وحشى براى خوراك بشر، همراه نسل بشر هبوط كرده
بود، واعدام نسل آنها در منطقه زيست نوح، مايه اشكال و عسرت بود، نوح موظف
شد كه ازهر نوع دام اهلى يك جفت نر وماده و يا بيش تر باخود حمل كند،
تابعدها وسائل تغذيه آنان فراهم باشد.
ولى مفسران صدراول، در اثر اوهام يهود، دچار اشتباه شده اند ومضاف اليه
محذوف را كلمه (حيوان) گرفته اند، يعنى ازهر حيوان برّى يك جفت نر و ماده
با خود حمل كن، واين چنين عموميتى لازم دارد كه كشتى نوح چند فرسخ در چند
فرسخ عرض و پهنا داشته باشد، تا بتواند يك جفت ازهمه اين حيوانات خاك زى
را كه ما اكنون شاهد وجود آنان هستيم، درخود جاى بدهد. گويا علت اين توهّم
آن است كه طوفان نوح را سراسرى گرفته اند، وچون طوفان سراسرى موجب اعدام
وهلاك همه اين حيوانات زنده امروزى شده است، به ناچار گفته اند كه ازهمه
اين حيوانات، يك جفت نر وماده در كشتى حمل شده است تا نسل آنان برقرار
بماند، و از اين رو نسل آنان تا امروز باقى است. ولى مى توانستند باخود
چنين بينديشند كه چون ما امروز، شاهد نسل همه حيوانات خشك زى هستيم، پس
معلوم مى شود كه طوفان نوح، عالمگير و سراسرى نبوده است.
برخى گفته اند كه چون نوح از پيامبران اولى العزم است و دعوت نوح جهانى
وعالمگير بوده است، پس طوفان نوح هم بايد جهانى و عالمگير باشد. ولى قرآن
مجيد درهمه جا مى گويد: (لقد ارسلنا نوحاً الى قومه) چنان كه درباره هود و
صالح و لوط مى گويد: آنان به سوى قوم خود مبعوث شدند. پس بايد دعوت هود و
صالح و لوط هم جهانگير و عالمى باشد. اصولاً دعوت انبياء از منطقه قومى
خويشتن شروع مى شود وچون مورد پذيرش واقع شود وهمگان دربرابر قانون خدا
تسليم شوند، آن گاه نوبت به اقوام همسايه مى رسد كه دعوت شوند و ايمان
بياورند.
رسول گرامى اسلام كه بى شك دعوت جهانى داشت، سيزده سال در مكه فقط به دعوت
قوم خود پرداخت وچون درمدينه مستقر شد ومكه را فتح كرد، يعنى شبه جزيره
عربستان را در حيطه اقتدار گرفت، به وسيله نامه دعوت خود را به جهانيان
اعلام كرد. اما نوح وهود و صالح و لوط وهمه پيامبرانى كه دعوتشان مورد
پذيرش عمومى قرار نگرفت، ودرنتيجه اقوام آنان با عذاب الهى نابود شدند،
نوبت به اقوام همسايه نرسيده تا چه رسد به عموم عالم وجهان بشريت درهمه
قاره ها و مناطق مسكونى.
7. قرآن مجيد به نوح گفته بود:
(احمل فيها من كلّ زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول) هود/41
خاندانت را بر كشتى بنشان، جز آن كسى كه قبلاً درباره او سخن رفته است.
پيش از آن درباره فرزندش وهركسى ازخاندانش كه كافر باشد به او هشدار و آگاهى داده شد كه از آنان شفاعت نكند.
قرآن درآيه ديگرى حكايت مى كند:
(فاسلك فيها من كل زوجين اثنين واهلك الا من سبق عليه القول منهم ولاتخاطبنى فى الذين ظلموا انهم مغرقون) مؤمنون/28
ييعنى درباره ستمگران هركسى كه باشد حق شفاعت ندارى. وچون يكى از پسرانش
منافق بود ونوح نمى دانست، بعد از غرق همگان به حالت گله و اعتراض گفت:
(ربّ انّ ابنى من أهلى وانّ وعدك الحقّ وأنت أحكم الحاكمين) هود/46
خدايا پسرم ازخاندان من بود و تو خود وعده كردى كه اهل من نجات مى يابند.
خدايا وعده تو حق است، پس چرا فرزندم تباه شد. وخدا درآيه بعدى به او پاسخ
داد:
(انّه ليس من أهلك انه عمل صالح فلاتسئلن ماليس لك به علم)
او از خاندانت محسوب نمى شود، زيرا خلف صالح نيست. او منافق است و لذا به
كشتى سوار نشد و گفت: (سآوى الى جبل يعصمنى من الماء)، زيرا به خدا ايمان
نداشت وهلاك همگانى را باور نمى كرد، حتى در لحظات آخر حاضر نشد به جمع
كشتى نشينان ملحق شود.
8. قرآن مجيد مى گويد:
(ففتحنا أبواب السماء بماء منهمر. و فجّرنا الارض عيونا فالتقى الماء على امر قد قدر) قمر/12 ـ 13
ازآسمان آبى چون مشك مى ريخت واز چاههاى زمين مانند چشمه آب مى جوشيد. آب
چشمه ها سطح زمين را پوشانيد و آب آسمان بر زبر آن فرو مى ريخت كه گويا
دريايى درآسمان است و دريايى در زمين.
واين مى رساند كه اوضاع جغرافيايى منطقه متحول گشته بود. گويا كره نسبتاً
عظيمى از كنار زمين گذشته باشد كه ابرهاى دريايى را به دنبال خود بكشد و
در اثر جاذبه شديدش آب چاهها را از قعر زمين به حالت مد بيرون بريزد و بعد
از چند ساعت كه دور شود، تمام اوضاع واحوال عادى گردد و زمين آب خود را به
صورت جزر فرو برد و آسمان از باريدن فرو ماند و لذا گفت: (وفار التنّور);
زيرا تنورها را در قعر زمين ساخته بودند و آب از قعر تنور فوران كرد مانند
چاهها. از اين رو گفت:
(يا ارض ابلعى ماءك و يا سماء اقلعى و غيض الماء و قضى الامر و استوت على الجوديّ) هود/45
اى زمين آبت را دركام فرو بر! واى آسمان بس كن! آب فرو نشست و كار الهى به سامان رسيد و كشتى بر زير تپه جودى مستقر شد.
9. قرآن مجيد درباره قوم نوح مى گويد:
(وقالوا لاتَذَرُنَّ آلهتكم ولاتذرنّ وَدّاً ولاسُواعاً ولايغوث ويعوق ونسراً) نوح/24
اين آيه كريمه افاده مى كند كه بت پرستى در قوم نوح، ريشه عميقى داشته است
و علاوه برخدايان كوچك، پنج خداى بزرگ داشته اند كه در حوائج مختلف به
آنهانياز مى برده اند: اين يك خداى جنگ و آن يك خداى رحمت. اين يك خداى
آفتاب و آن يك خداى باران و…. بديهى است كه اين ابليس لعين بوده كه نسل
بشريت را به سوى بت پرستى اغوا كرده است، (تفسير مجمع البيان 10/364)، ولى
چنين مى نمايد كه درابتداى امر، مردان و زنانى درجامعه بشريت به شخصيت
رسيده باشند و در اثركاردانى و رهبرى اجتماع به سوى مدنيت و زندگى اجتماعى
و دعوت مردم به همكارى و هميارى ونظام اجتماعى، در قلوب مردم جا گرفته
باشند وبعد از مرگ آنان ابتدا تربت آنان مزار و نيايشگاه شده و رفته رفته
ياد آنان ومجسمه آنان مورد تقديس و پرستش واقع شده باشد. وبه همين جهت، مى
بينيم كه هماره ملأ قوم، يعنى سران و سروران وحكمرانان بشريت با رسولان
الهى درگير شده اند، چرا كه با قبول رسالت، سرى و سرورى آنان و پيشينيان
نقش برآب مى شده است. وبه همين جهت مى بينيم كه چون مردم مستضعف وبى مقدار
اجتماع به نوح پيامبر ايمان مى آورند، به عنوان اراذل و اوباش معرفى مى
شوند.
10. درآن عهد و زمان، حتى عقيده به فرشتگان و جنيان (پريان) نيز رايج و
عمومى بوده است، واين مى رساند كه اعتقادات مذهبى نيز، درميان آن قوم بى
سابقه و بى اساس نبوده است، وچه بسا اين گونه عقائد را از آدم وحوا به
يادگار نگه داشته اند. قرآن مجيد دراين زمينه مى گويد:
(فقال الملأ الذين كفروا من قومه ما هذا الا بشر مثلكم يريد أن يتفضّل
عليكم ولوشاء اللّه لانزل ملائكة ما سمعنا بهذا فى آبائنا الاوّلين. ان هو
رجل به جنّة فتربّصوا به حتّى حين) مؤمنون/25
سران قوم نوح كه كافر بودند گفتند: نوح مانند شما بشر است. مى خواهد با
دعوى رسالت ازجانب اللّه، خود را بر شما سران و سروران قوم ارجمندى بدهد.
اگر خدا مى خواست كه با مردم تماس بگيرد و غير از نعمتها و علم و دانشى كه
درسايه عقل و بينش به ما داده است، پيامبرى براى ما ارسال دارد، فرشتگان
خود راكه با عالم بالا در تماس بوده و با عالم قدس مأنوسند، به رسالت مى
فرستاد، زيرا سرى و سرورى فرشتگان بر نسل بشريت قطعى ومسلم است. اما اين
مرد مصروع و جن زده است. ارواح خبيثه در وجود او و در قلب ومغز او رخنه
كرده اند. واو را به ياوه گويى وادار مى كنند، وگرنه، رسالتى درميان نيست.
و روز قيامتى هم دركار نخواهد بود.
دليل ديگرى كه براى معتقدات آن قوم مى توانيم اقامه كنيم، اين سخن نوح است:
(قل لااقول لكم عندى خزائن اللّه و لاأعلم الغيب ولاأقول انى ملك) انعام /50
من ادعا نمى كنم كه خزائن رحمت خدا در اختيار من است تا شما ايراد كنيد كه
پس چرا فقير و مستمندى. من نمى گويم از علم نهان و حقايق عالم بالا باخبرم
تا بگوييد پس چرا از علم و دانش خوداستفاده نمى كنم و گنجى از زمين بيرون
نمى كشم و تجارتى پرسود پيشه نمى كنم. من نمى گويم كه فرشته هستم وهماره
با عالم بالا مأنوس و دمسازم، من فقط رسالت عالم بالا را ابلاغ مى كنم و
شما را از عذاب الهى مى ترسانم.
11. چنان كه در شرح حال انبياى بعدى خواهيم ديد، انبياى الهى همگان جز
سليمان، ازميان مردم مستضعف و طبقه متوسط انتخاب شده اند نه ازميان سران و
حكمرانان و سلاطين و پادشاهان و بدين جهت هميشه با سران و سروران قوم خود
درگير شده اند و مورد تهمت قرار گرفته اند كه اين مرد جاه طلب است: (يريد
أن يتفضّل عليكم) ويا مى خواهد به اين وسيله دنياى خود را تأمين كند.
هماره سيره انبيا بوده است كه يك صدا و يك سخن مى گفته اند: (ما أسألكم من
أجر إن أجرى إلاّ على اللّه رب العالمين); يعنى ما براى جيفه دنيا سخن از
رسالت نمى گوييم، ما همانند سران و سروران قوم باج و خراج نمى طلبيم، حقوق
ساليانه و مستمرى نمى طلبيم. ما براى اجر و پاداش الهى قيام كرده ايم. ما
براى هدايت بشر ورهانيدن مردم ازجهالت وگمراهى به پا خاسته ايم. اجر و مزد
ما بر خداى عالميان است. (شعراء/109 و 127 و 145 و 164 و 180، يونس/72،
هود/29 و 51، سبأ/47)
12. چنان كه دانستيم، رسالت نوح به ثمر نرسيد. يعنى قوم او ايمان
نياوردند. درنتيجه ريشه كن گشتند. بدين جهت نوح پيامبر، نيازى به كتاب و
قانون و برنامه اجتماعى پيدا نكرد تا قرآنى و يا صحيفه اى بر او نازل
گردد. حتى قرآن مجيد، براى نوح پيامبر ونيز براى هود پيامبر، معجزه اى ياد
نمى كند، زيرا مردم يك صدا و يك سخن موضوع نبوت و اصل رسالت را منكر
بودند; يعنى امكان نبوت و رسالت رامنع مى كردند. اما قوم صالح، مسئله نبوت
و رسالت را از ريشه منكر نشدند، زيرا سابقه رسالت نوح وهود را ازنياكان
وهمسايگان خود شنيده بودند، ولى درمصداق رسالت ترديد نموده ومى گفتند: از
كجا كه تورسول خدا باشى، و اين سبب شد تا صالح پيامبر براى اثبات رسالت
خود نيازمند معجزه باشد و ناقه صالح را به اقتراح و پيشنهاد خود مردم
ارائه كند.
رسالت هود (ع)
1. قرآن مجيد مى گويد:
(واذكر اخا عاد اذ أنذر قومه بالاحقاف و قد خلت النذر من بين يديه ومن خلفه)
احقاف/21
تپه هاى ماسه و شن را كه مانند پشته هاى مارپيچ باشد، احقاف مى گويند. ولى
اين را نيز مى دانيم كه شنزارها و كويرها نمى توانند محل سكونت باشند.
قرآن مجيد مى گويد:
(الم تر كيف فعل ربّك بعاد. ارم ذات العماد. التى لم يخلق مثلها فى البلاد)
حجر/6 ـ 8
و تصريح مى كند كه خانه هايشان را با ستونهاى سنگى افراشته بودند. وباز مى گويد:
(أتبنون بكل ريع آية تعبثون. و تتّخذون مصانع لعلّكم تخلدون) شعراء/129ـ 128
واين مى رساند كه در كوهستانهاى مرتفع مى زيسته اند وبازمى گويد:
(أمدّكم بانعام و بنين. و جنات و عيون) شعراء/134ـ133
وباز مى گويد:
(فلما رأوه عارضاً مستقبل أوديتهم) احقاف/24
و در مجموع مى رساند كه در داخل دره ها و طرفين رودخانه ها زندگى مى كرده
اند. بنابراين امكان دارد كه بعد از يك هفته صاعقه و طوفان، خانه ها و دره
ها به وسيله شن وماسه به صورت پشته هاى ريگ و شن و رمل درآمده باشد، ولى
روشن نيست كه اين دره ها در كجا واقع شده اند.
با توجه به آنچه گذشت و آيه قرآن كه صراحت داشت كه قوم عاد، جايگزين قوم
نوح شده اند، بايد سرزمين همه آنان را دريك منطقه جغرافيايى جست وجو كرد،
منطقه اى كه سرزمين قوم ثمود هم بوده باشد.
در روايات و اساطير، كه سرزمين نوح را همين عراق فعلى مى دانند و سرزمين
قوم عاد را در يمن و عمان جست وجو مى كنند و سرزمين ثمود را در حدود شام و
فلسطين مى دانند، در مجموع، منطقه واحدى را معرفى كرده اند كه همين شبه
جزيره عربستان و يمن وعمان است كه از ناحيه مشرق به خليج فارس و ازناحيه
جنوب به درياى عمان وازناحيه مغرب به درياى سرخ و درياى مديترانه محدود مى
شود و شمال آن را كوههاى كردستان احاطه كرده است درهرحال، مناطق قوم عاد
كوهستانى بوده و عذاب مناسب آن قوم، طوفان بود.
2. قوم عاد هم مانند قوم نوح، بت پرست بوده اند. قرآن مجيد از زبان قوم عاد مى گويد:
(قالوا أجئتنا لنعبد اللّه وحده ونذر ما كان يعبد آباؤنا) اعراف/69
(قالوا يا هود ما جئتنا ببيّنة وما نحن بتاركى آلهتنا عن قولك وما نحن لك بمؤمنين. ان نقول الا اعتراك بعض آلهتنا بسوء) هود/54 ـ 55
واين مى رساند كه قوم عاد، از ذريه تنها نوح پيامبر نبوده اند و طوفان
نوح، عالمگير نبوده است، وگرنه پدران مؤمنى چون كشتى نشينان نوح، درسايه
رهبرى و رسالت نوح، چنين نسل جاهلى پرورش نمى دادند.
3. قرآن مجيد مى گويد:
(وفى عاد اذ ارسلنا عليهم الريح العقيم) ذاريات/41
عقيم، يعنى نازا كه با هيچ موجودى سمت پدرى و مادرى ندارد. الملك عقيم،
يعنى سياست پدر و مادر وخويش و بيگانه نمى شناسد و در واقع به كسى ترحم
نمى كند. بدين رو، قرآن مجيد مى گويد:
(ما تذر من شيئ أتت عليه الاّ جعلته كالرميم) ذاريات/42
برهيچ بنيادى نمى گذشت، مگر خاك آن را برباد مى داد. حيوانات را چنان بر
در و ديوار وكوه و سنگ مى كوبيد كه احشاء آنان بيرون مى ريخت و لاشه نرم
شده آنان بر زمين مى غلتيد.
4. قرآن مجيد مى گويد:
(فان أعرضوا فقل أنذرتكم صاعقة مثل صاعقة عاد و ثمود) سجده/41
كلمه صاعقه مى رساند كه طوفان عاد هم در اثر انقلابات مغناطيسى رخ داده
است. اما در روايات و اساطير وارد شده است كه طوفان عاد از زير هفتمين
طبقه زمين خارج شده از سوراخى به اندازه سوراخ دماغ گاو، وچون همه دنيا را
به هلاكت مى كشانيد، جبرئيل با بالهاى خود، جلو باد را گرفت تا به اندازه
حلقه انگشترى خارج شود و فقط قوم عاد را هلاك سازد.
اين روايات، گرچه سندهاى صحيحى دارد، مخالف قرآن است و قابل قبول نخواهد
بود، چرا كه امامان گفته اند: (ماخالف القرآن لم نقله) پس روايات رسيده را
بايد مجعول بدانيم كه نام امام صادق را وسيله ترويج خرافات يهوديان ساخته
اند. قرآن مجيد مى گويد:
(فلما رأوه عارضاً مستقبل أوديتهم قالوا هذا عارض ممطرنا بل هو ما
استعجلتم به ريح فيها عذاب أليم. تدمّر كل شيئ بأمر ربها) احقاف/25ـ24
طوفانى سهمگين خاك و شن را از دشتهاى مقابل به آسمان برداشت و با سرعت رو
به دره ها و كوهستانهاى قوم عاد نهاد. آنان تصور كردند كه ابرى پربار به
سوى آنان مى آيد و با خرمى وخوشحالى به انتظار باران بودند تا نهرها و دره
ها پرآب شود، اما چنين نبود، طوفانى بود همراه عذاب كه خاك هر چيزى را بر
باد مى داد.
مردم سرزمين (حجر) همه پيامبران را تكذيب كردند.
1. قرآن مى گويد:
(ولقد كذب اصحاب الحجر المسلمين) حجر/80
مى گويند سرزمين حجر، ميان شام و مدينه قرار داشته است. گويا مفهوم حجر و
منع دراين كلمه ملاحظه شده است. يعنى سرزمينى كه حد فاصل باشد ميان شام
سردسير و عربستان گرمسير ويا كوهستانى باشد ميان دو دشت شام و عربستان .
(تتّخذون من سهولها قصوراً و تنحتون من الجبال بيوتاً) اعراف/73
شما قوم ثمود، در دشتها قصر مرتفع مى سازيد و از كوهستانها خانه هاى سنگى مى تراشيد.
بنابراين بايد مساكن قوم ثمود را در دشتى هموار، در دامنه كوههاى سنگى جست وجو كرد، درجاى ديگرى مى گويد:
(فى جنات و عيون. و زروع ونخل طلعها هضيم) شعراء/147 ـ 148
از اين معلوم مى شود، دشتهاى آنان گرمسير بوده و استعداد پرورش نخل خرما داشته است.
2. اعتقادات قوم ثمود هم مانند قوم عاد و قوم نوح براساس بت پرستى بوده
است. قرآن، فصل بيش ترى ازمعتقدات آنان را ياد مى كند. از جمله مى گويد:
(سران قوم ثمود كه دعوت صالح را تكذيب كردند و روز قيامت را دروغ
انگاشتند. همانها كه ما در زندگى دنيا به آنان نعمت و عافيت بخشيديم،
گفتند: صالح نيز مانند شما مردمان، بشرى است. مانند شما مى خورد و مى
آشامد. اگر شما مردى همانند خود را در موضوع رسالت الهى تصديق كنيد و
اطاعت نماييد، در سرنوشت خود دچار خسارت و زيان مى شويد. صالح به شما
مؤمنان وعده مى دهد كه چون بميريد و خاك شويد و استخوانتان بپوسد، تجديد
حيات مى كنيد و از گور بر مى خيزيد. هيهات! هيهات! ازاين وعده پوچ و بى
اعتبار. زندگى جز همين زندگى حاضر نيست كه جمعى مى ميرند و عده اى ديگر
جامه حيات مى پوشند. ما دوباره لباس زندگى برتن نخواهيم كرد كه از گورها
برخيزيم. اين مرد بر خداى جهان افترا بسته است وما سخن او را نمى پذيريم.)
مؤمنون/33 ـ 38
عقايد شرك و بت پرستى به وسيله متفكران بشر منتشر گشته است. تفكرى ساده از
ظاهر زندگى دنيا، از مشاهده خورشيد و طلوع و غروب شكوهمندش ازماه و
ستارگان درخشانش. از درياها و كوهها و دشتهايش. از پرندگان وچرندگان
وخزندگانش، وبالاخره ازنسل بشر كه با عقل و خرد از همه جاندارانش ممتاز
است.
همه مشركان از ديرباز به خداى يكتا باور داشته اند: خدايى كه با آفرينش
كائنات، قدرت و عظمت خود را به نمايش گذاشته است. خدايى كه در آفرينش يكتا
است، اما درنظام آفرينش وكائنات، خدايان آسمانى و مقدسات عالم بالا را به
عنوان ارباب انواع برگزيده است و درنظام زندگى خاكى، خدايان زمينى و
پادشاهان و اميران را برگزيده است تا حافظ نظم اجتماع باشند و رهبرى نسل
بشر را به عهده بگيرند.
متفكران نسل اول مى گفتند: اراده ذات قاهر احديت بر افلاكيان وخاكيان جارى
است. هيچ كس ازحيطه اقتدار اوخارج نيست. هرقانونى كه درعالم بالا اجرا
شود، وهر نظامى كه در قبايل و عشاير وملتها حكومت كند براساس مشيت او است
واگر خداوند قاهر لايزال بخواهد قانونى را نسخ كند و نظامى را منحل كند،
با قدرت قاهره اش دريك لحظه اراده خود را به كرسى مى نشاند.
ازاين رو فرستادن رسولان و انبياء كه بيايند و به نام الله در برابر بشر
به دعوت برخيزند، كار معقولى نخواهد بود، وكار نامعقول از خداوند قاهر
سرنخواهد زد. و به فرض آن كه كه خداوند قاهر بخواهد كه خود مردم به تغيير
نظام اجتماعى بپردازد، بايد رسول را از عالم بالا گسيل دارد، مانند
فرشتگان كه كارگزاران عالم بالايند. موجودات خاكى را به رسالت عالم بالا
چه كاراست؟
واگر به فرض، خداوند قاهر بخواهد موجود خاكى را به رسالت برگزيند، بايد
وسائل قدرت وشوكت او را در همين مهد طبيعت در اختيار آن رسول بگذارد تا در
اثر قدرت قاهره و شكوه و جلال طبيعى بتواند اراده خدا را اجرا كند و دنياى
مطلوب را بنيان گذارى نمايد. پس چرا برخلاف عقل و منطق، هماره مردمان فقير
و متوسط، افرادى مقهور و مستضعف، دعوى رسالت مى كنند؟
بت پرستان انديشه مى كردند كه اگر خداوند قاهر از كارهاى ما ناراضى و
ناخرسند باشد، چرا همين امروز كه درحال معصيت ونافرمانى او هستيم عذابمان
نمى كند تامايه عبرت ديگران گرديم؟ چرامى گذارد به تمرد و عصيان ادامه
دهيم تا سپس مجبور شود دوباره دنيا را به هم بريزد و حشر همگانى ايجاد كند
وما را كيفر نمايد؟
بنابراين، نه ادعاى رسالت قابل قبول است ونه موضوع معاد و رستاخيز، زندگى
همين است كه ما داريم، ونظام اجتماعى مطلوب، همين است كه در اقطار دنيا
برقرار است و هر قومى به ميزان استعداد و لياقت خود، مرام و مسلكى را زنده
مى سازند و به زندگى خود ادامه مى دهند. كاروان بشريت مى آيد و مى رود.
جمعى زنده مى شوند وجمعى مى ميرند ومردگان هرگز زنده نخواهند شد.(معجزه
قرآن و مبارزه با فلسفه شرك/30 ـ 42)
متفكران بشريت امروز هم به همان عقايد و افكار ديرين مى انديشند. توحيد را
به صورتى كه خود مى گويند مى پذيرند: توحيد در آفرينش، نه درعالم تربيت و
پرورش. ذات احديت راخداى گيتى مى دانند و تربيت جهان آفرينش را به
انديشمندان و رهبران مى سپارند. با وجود اين كه حاضر شده اند در مسأله
توحيد با انبيا كنار بيايند و توحيد افعال و تربيتى را تأييد كنند وحتى
حاضر شده اند كه در برابر مردان الهى سر تعظيم فرود آورند و رسالت آنان را
بپذيرند، اما راجع به رستاخيز، هيچ گاه وهيچ وقت، سرتسليم فرود نياورده
اند.
مسأله رستاخيز، تنها مايه افتراق مكتب انبيا با مكتب انديشمندان بشرى است.
و انبياى الهى هماره در راه احياى مكتب خود و آگاه كردن مردم از زندگى
بعدى فداكاريها كرده اند و مرارتها و سختيها كشيده اند. و بدين جهت مى
بينيم كه سوره هاى مكى، همه وهمه درباره معاد و رستاخيز است، وهر مسأله اى
را كه قرآن شروع مى كند، از روز معاد و رستاخيز سر بر مى آورد و به آخرت
ختم مى كند.
اساس مكتب انبيا بر تشويق وتهديد است، مى گويد: اى بشر در برابر زرق و برق
دنيا خاضع شده اى، دنيايى كه نوش و نيش آن همطراز است. تو به خاطر شيفتگى
به نعمتهاى فراوان دنيا تن به خوارى و مذلت مى دهى يا بر سر ديگران مى زنى
تا به خواسته هايت برسى. ما براى تو در زندگى بى پايان آخرت، نعمتها و
مقامها و لذتها و كامها مهيا كرده ايم. تا اين حدّ بنده دنيا مشو و دل به
خدا بسپار و براى آخرت بكوش كه نوشى بى نيش خواهد بود. تو اى بشر دست از
خطاكارى و ستمبارگى بردار و در برابر حق خاضع شو و رسالت الهى را دائر به
زندگى معاد و رستاخيز بپذير و گرنه در آخرت از همه نعمتها محروم مى شوى و
درخوارى عذاب دوزخ جاويد و مخلد خواهى ماند. پس هرآن كس كه نعمت مى خواهد
در دنيا به حق خود قناعت كند و نعمت آخرت بجويد وهرآن كس كه از نقمت مى
هراسد، در دنيا دست از ستمكارى بردارد تا از عذاب دوزخ برهد، ولى انتخاب
آخرت و وانهادن زندگى حاضر دنيا جز در اثر ايمان حاصل نمى شود وهمين ايمان
است كه مكتب انبيا را پايه گذارى مى كند.
دعوت انبيا ازايمان به رسالت آغاز مى شود و به رستاخيز ومعاد خاتمه مى يابد.
در اين ميان احكام عبادات و تكاليف فردى واجتماعى است كه بايد براساس مكتب
انبيا انجام شود. اگر پيامبرى در آغاز مكتب نتواند موفق شود و مردم رسالت
او را باور نكنند،، نوبت به شاخص دوم كه رستاخيز و معاد است نخواهد رسيد.
لذا مى بينيم كه دعوت نوح و هود، بيش تر در پيرامون همان شاخص اول دور مى
زند، ولى دعوت صالح از شاخص اول گذشته و در پيرامون شاخص دوم بيش تر به
بحث و كنكاش مى پردازد و بديهى است كه رفته رفته انبياء الهى شاخص دوم را
هم كه معاد باشد، مدلل كرده و ايمان امتها را به سوى آن جلب كرده و
بالاخره از دوران موسى و عيسى و بالاخص از دوران محمد(ص) خاتم انبيا بيش
تر به مسأله زندگى و تكاليف فردى واجتماعى پرداخته اند.
3. ازنظر تاريخ قرآن، ناقه صالح اولين معجزه اى است كه در عالم رسالت
ارائه شده است. و اين بدان خاطر بود كه قوم ثمود تا حدى نرمش نشان دادند و
گروه نسبتاً عظيمى به او ايمان آورده و موضوع رسالت را پذيرا شدند. وگويى
ازسرنوشت قوم نوح وعاد، درس عبرت آموخته بودند.
سران و سروران قوم نوح، تنها با نوح سخن مى گفتند وخود را همپايه مؤمنان
به اصطلاح اراذل نمى دانستند، چرا كه عده آنان معدود بود. سران و سروران
قوم هود هم تنها با هود سخن گفتند و با مؤمنان قوم كه معدود و بى جايگاه
بودند، سخن نگفته. اما سران و سروران قوم ثمود، با مؤمنان قوم خود سخن مى
گفتند:
(سران مستكبر ثمود به مؤمنان مستضعف، گفتند: آيا شما يقين كرديد كه صالح ازجانب خدا مبعوث شده است؟
مؤمنان گفتند: ما به رسالت صالح و برنامه هاى اعتقادى او ايمان داريم.
ستكبران گفتند: ما به اعتقادات شما كافريم و در نهايت ناقه صالح را پى كردند و به صالح گفتند:
اگر واقعاً رسول خدايى ما را به عذاب الهى كيفر كن.
در پى اين درخواست صاعقه اى از آسمان بر زمين افتاد و زمين را چنان لرزاند
كه فرصت برخاستن نيافتند، وهركس از بسترخواب خود برخاست، پيش از آن كه
زانوها را از زمين بردارد، زير هوار مدفون شد.)(اعراف/74 ـ 78، مؤمنون/33
ـ 38، نمل/45 ـ 48)
4. براساس روايات، ناقه صالح به اقتراح و پيشنهاد قوم ثمود، ارائه شد.
يعنى قوم ثمود تا اين حد تسليم شدند كه رسالت بشر ناممكن نيست، ولى گفتند:
هركس ازجانب شخص غايبى پيام مى آورد، بايد با نشانه اى همراه باشد. بدين
رو، از صالح تقاضا كردند، تقاضايى مشروع و مقدس و گفتند: بايد از جانب
خداى ناپيدا، نشانه اى بياورى تا صدق ادعايت معلوم شود. صالح گفت: هر
نشانه اى را كه شما خود پيشنهاد كنيد، مى پذيرم و ازخداوند تقاضا مى كنم
كه خواسته شما را عملى سازد.
آنان با وسوسه سران قوم، به صالح پيشنهاد كردند كه همين تپه معهود را به
صورت ناقه اى لباس حيات بپوشاند و خداوند خواسته آنان را عملى كرد و ازخاك
تپه، ناقه اى بزرگ و جسيم آفريد كه مى توانست آب يك چشمه عظيم را در يك
روز بياشامد و روزى كه ناقه را كشتند، فقط توانستند با شمشير، رگ پاى شتر
را قطع كنند كه از حركت باز ماند و نتواند به آبشخور آنان بيايد. قرآن
مجيد، اين روايات را به طور موجز و در حد اجمال تأييد مى كند. از جمله مى
گويد:
(وآتينا ثمود الناقة مبصرة فظلموا بها وما نرسل بالآيات الاّ تخويفاً) اسراء/59
ما به قوم ثمود، ماده شترى به رسم آيت ونشانه عطا كرديم كه هر كوردل را
بينا مى نمود و راه ايمان را براى او هموار مى كرد. ولى قوم ثمود، سيه
كارى نمودند و ناقه را پى كردند. اينك ديگر ما آيات و نشانه ها را فقط به
خاطر انذار و بيم عطا مى كنيم، نه براى چشم روشنى مردم و اقتراح آنان.
وبازمى گويد:
(هذه ناقة لها شرب ولكم شرب يوم معلوم) شعراء/155
و مى گويد:
(انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم و اصطبر. ونبّئهم انّ الماء قسمة
بينهم كلّ شرب محتضر. فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر) قمر/27 ـ 29
اين بديهى است حيوانى كه بتواند به اندازه يك جمعيت وافر آب بياشامد و آب
چشمه يا قناتى را براى يك روز به خود اختصاص دهد، بسيار عظيم الجثه خواهد
بود و طبيعى است كه اگر بخواهند آن را بكشند با شمشير و نيزه و تيركمان،
امكان آن را نمى يابند ، لذا عصب پاى شتر را قطع كردند تا نتواند به
آبشخور برود و يا در صحرا به چرا مشغول شود.
5. براساس آنچه در مبدء آفرينش و آغاز نسل بشر گذشت، هر موجود زنده اى،
نطفه خاصى دارد. اگر نطفه آن حيوان با آب حيات مخلوط شود، رشد و پرورش
پيدا مى كند. چه در رحم مادر باشد و يا در لابراتوار طبيعت و بسترخاك
وهرچند آب حيات بيش ترى در آفرينش و پرورش نطفه دخالت كند، آن حيوان جثه
بزرگ تر و عمر بيش ترى خواهد داشت. اينك نطفه هاى حيوانات و ازجمله نطفه
بشر با يك سر سنجاق از مايع پرتوپلاسم (آب حيات) تغذيه و كشت مى شود و جثه
اى دارد كه همگان مى بينند. اگر براى نطفه يك شتر به مقدار خروارها آب
حيات مصرف شود، طبيعى است كه ناقه اى مانند ناقه صالح پا به عرصه وجود مى
گذارد. بلى وهو الخلاق العليم.
نمونه اين پديده ها را در فسيل حيوانات عظيم الجثه وماموتهاى ادوار اوليه
خلقت مى توانيم مشاهده كنيم. البته در آفرينش حيات، اسرار ديگرى هم هست كه
نمونه آن را درمورد عصاى موسى خواهيم خواند.
6. براساس روايات، ناقه صالح را يك نفر كشت. مردى سرخ مو و سرخ چهره. اين مسأله در روايات اسلامى به صحت پيوسته است:
(رسول خدا به على گفت: شقى ترين افراد نسل بشر دوتن مى باشند. اولين آن دو
تن، مردك سرخ چرده قوم ثمود كه ناقه صالح را پى كرد و دومين آن دو تن، كسى
است كه موى محاسنت را ازخون سرت خضاب خواهد كرد) (مناقب ابن مغازلى،
حديث5،9،241; شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، 1/78)
دراين زمينه روايات بسيارى وارد شده است نكته اى كه بايد در اين جا مطرح
شود بحث از نام و نشان آن مرد نيست، چرا كه درمسائل تربيتى تأثيرى ندارد.
نكته اى كه بايد مطرح شود آن است كه قرآن مجيد، مسؤوليت ناقه را به عهده
همگان مى گذارد وهمگان را با صاعقه آسمانى هلاك مى كند.
شرح اين نكته در سوره شمس مطرح شده است كه بعد از سوگندهاى غلاظ و شداد، مى گويد:
(كذّبت ثمود بطغواها، اذ انبعث اشقاها)
درآن هنگام كه شقى ترين قوم ثمود براه افتاد تا ناقه را پى كند وهمگان رضا
دادند، طغيان قوم ثمود و تكذيب آنان مسجّل شد، ولذا همگان را نابود كرديم.
از اين رو، على (ع) در نهج البلاغه مى گويد:
(اى مردم، اين رضايت عموم، ونارضايتى عموم است كه مردم را به هم پيوند مى
دهد. ناقه صالح را يك تن تنها پى كرد، اما خداوند همه آنان را با عذاب خود
ريشه كن ساخت، چرا كه همگان به پى كردن ناقه رضا دادند.
قرآن مجيد مى گويد:
(فعقروها فأصبحوا من النادمين) (شعراء/157) وندامت آن گاه بود كه سنگى
عظيم مانند پاره آتش در زمين آنان فرود آمد و بنيان اجتماع آنان را به
زيرخاك فرو برد.)
7. چنان كه در عبارت نهج البلاغه عنوان شده است. سنگى عظيم از آسمان
فروافتاد و در اثر لرزش زمين، خانه هاى قوم ثمود برسرشان فرو ريخت. قرآن
مجيد مى گويد:
(فأخذتهم الصيحة بالحق فجعلناهم غثاء فبعداً للقوم الظالمين) مؤمنون/41
وسنگ آسمانى، از هنگامى كه وارد جو زمين مى شود، با فرياد ونعره شديدى
فرود مى آيد تا به زمين سقوط كند. وچون سقوط كند، زمين لرزه شديدى ايجاد
مى كند:
(فأخذتهم الرجفة فأصبحوا فى دارهم جاثمين) اعراف/77
اين سقوط در صبحگاهان صورت گرفت:
(فأخذتهم الصيحة مصبحين) حجر/67
وحتى نور و درخشش خيره كننده آن را با چشمهاى خود ديدند:
(فأخذتهم الصاعقة و هم ينظرون) ذاريات/44
صاعقه آسمانى آنان را فرا گرفت وآنان با چشم خود شاهد بودند.
1. قرآن مجيد مى گويد:
(واذ ابتلى ابراهيم ربّه بكلمات فأتمّهنّ قال انّى جاعلك للناس اماماً قال و من ذرّيّتى قال لاينال عهدى الظالمين) بقره/124
خداوند عزت ابراهيم را در چند مرحله آزمود ودر همه آن مراحل، ابراهيم
خليل، آزمون را با سرفرازى طى كرد و بدين جهت خداوند او را به امامت و
پيشوايى موحدان برگزيد. مراحل اين آزمون در قرآن مجيد روشن شده است.
ازجمله در سوره زخرف آيه 26 تا 28مى گويد:
( واذ قال ابراهيم لأبيه و قومه انّنى براء ممّا تعبدون. الا الذين فطرنى فانّه سيهدين. وجعلها كلمة باقية فى عقبه لعلّهم يرجعون)
درواقع ابراهيم، يك تنه و (امة واحداً) ازهمه مشركان وكافران حتى خاندانش
بيزارى جست و از سطوت و شكنجه آنان نهراسيد وخداوند اين خصيصه را در اعقاب
ابراهيم برقرار فرمود، باشد كه مشركان وكافران به حق بازگردند. دراين آيه
خداوند اين خصيصه و خصلت را به عنوان (كلمه) تلقى مى كند، واين مى رساند
كه سايركلمات وآزمايشات الهى از همين نمونه بوده است. بنابراين بايد به
ساير آيات قرآن پرداخت تا بقيه اين كلمات آزمايشى را به دست آورد:
پروردگارا يك تن از نسل خودم را در سرزمين بى آب و علف، نزد خانه با احترامت سكنى دادم. خدايا، تا نماز را برپا دارند.
واز جمله قرآن مجيد به حكايت از زبان ابراهيم مى گويد:
(ربّنا إنّى أسكنت من ذريّتى بواد غيرذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا ليقيموا الصلاة)
ابرهيم /37
واين موقعى بود كه مأموريت يافت فرزند خود اسماعيل را با مادرش هاجر، در
وسط كوههاى مكه وانهد و به خدا بسپارد وچنان كرد واين بالاترين مرتبه
تسليم و دومين مرحله آزمون بود كه ابراهيم خليل با سرفرازى رضاى خدا را
تحصيل كرد. دراين زمينه داستانهاى جالبى وارد شده است كه در تواريخ انبيا
و كتب تاريخ و كتاب بحارالانوار جلد 12 مى توان ملاحظه كرد.
واز جمله درباره همين فرزند دلبندش اسماعيل مى گويد:
(فلما بلغ معه السعى قال يا بنيّ إنّى أرى فى المنام أنّى أذبحك فانظر
ماذا ترى قال يا أبت افعل ما تؤمر ستجدنى ان شاء اللّه من الصابرين. فلمّا
أسلما و تلّه للجبين. وناديناه أن يا إبراهيم قد صدّقت الرؤيا إنّا كذلك
نجزى المحسنين. ان هذا لهو البلاء المبين)
صافات/103 ـ 107
وچون بدان جايگاه رسيدند، ابراهيم گفت: اى پسرم من در خواب همى بينم كه تو
را قربانى مى كنم. بنگر كه نظرت چيست؟ اسماعيل گفت: بدانچه فرمان مى يابى
عمل كن كه به خواست خدا مرا صابر و شكيبا خواهى يافت. وچون هردوتن تسليم
فرمان شدند و ابراهيم جبين اسماعيل را بر خاك نهاد و ما فرياد زديم كه اى
ابراهيم، تو رؤياى خود را تصديق كردى. ما اين چنين نيكوكاران را جايزه مى
دهيم. و اين مراسم آزمايش بزرگى بود كه اخلاص و تسليم آن دو را روشن كرد.
واين درموقعى بود كه ابراهيم و اسماعيل خانه كعبه را ساختند و از خدا
درخواست كردند كه آداب و مناسك حج را به آنان ارائه كند. و خداوند آداب و
مناسك حج را به آنان ارائه مى كرد وآنان به انجام مراسم آن قيام مى نمودند
وچون به سعى وادى محسّر رسيدند كه درآن جا وارد منى مى شوند، ابراهيم به
فرزندش اسماعيل گفت، درخواب چنين ارائه نمودند كه من بايد تو را به عنوان
قربانى درراه خدا تقديم كنم. اسماعيل با جان و دل پذيرفت وهر دو تن تسليم
شدند وابراهيم صورت اسماعيل را برخاك نهاد تا او را قربانى كند كه خداوند
ندا در داد، لازم نيست فرزندت را قربانى كنى، به جاى فرزندت اين قوچ را
قربانى كن. وخداوند گفت: (آزمايشى كه نهايت اخلاص و خلّت را بيان كند همين
آزمايش است) وبعد ازاين سه آزمايش به مقام امامت رسيد و اين منصب درنسل آن
سرور برقرارماند.
واين مى رساند كه منصب امامت، رتبه خالصان و تسليم شدگان دربرابر اوامر حق
است كه لحظه اى خدا را فراموش نكنند و به گناه آلوده نشوند وهماره درراه
خدا از بذل هستى دريغ نكنند، چونان ابراهيم خليل كه از بذل هستى دريغ
نكرد. واين بود ملت حنيف ابراهيم كه خداوند گفت:
(فاتّبعوا ملّة ابراهيم حنيفاً) آل عمران/95
و از اين رو فرمود:
(ومن يرغب عن ملّة ابراهيم الا من سفه نفسه ولقد اصطفيناه فى الدنيا وانّه
فى الآخرة لمن الصالحين. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ العالمين)
بقره/131ـ132
كسى از ملت ابراهيم اعراض نمى كند، مگر آن كه خود را سفيه و بى خرد ساخته
باشد. ما ابراهيم را در دنيا برگزيديم و درآخرت از صالحان است. چرا كه
خداوندش گفت: تسليم باش. گفت: من براى پروردگار جهانيان تسليم شدم.
از اين رو به رسول خود گفت: ما به تو اشارت كرديم كه ازملت با اعتدال ابراهيم پيروى كن:
(ثمّ اوحينا اليك ان اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً) نحل/123
و نيز فرمود:
(ان اولى الناس بابراهيم للذين اتّبعوه وهذا النّبى والذين آمنوا واللّه ولى المؤمنين)
آل عمران /68
وابسته ترين مردم به ابراهيم، آن كسانى هستند كه او را پيروى كردند و اين پيامبر ما است با ساير مؤمنان. و خداوند سرپرست مؤمنان است.
2. تماس ابراهيم خليل با عالم وحى به صورت خواب و ارائه حقايق درعالم كشف وشهود بوده است.
از جمله، بعد از آن كه ابراهيم واسماعيل ديوار كعبه را بالا بردند،
ابراهيم خليل دست به دعا برداشت واسماعيل دركنار او به حال نيايش ايستاد و
با هم دعا كردند:
(ربّنا تقبّل منّا إنّك أنت السميع العليم. ربّنا واجعلنا مسلمين لك ومن
ذريّتنا أمّة مسلمة و أرنا مناسكنا و تب علينا انّك أنت التواب الرحيم)
بقره/127ـ128
بارخدايا زحمات ما را در بنا نهادن خانه ات بپذير و ما دو تن را در برابر
فرمانت پذيرا و با حال تسليم بدار. از فرزندان ما امتى را پذيراى فرمان
خود بساز. وآداب و مناسك ما را به ما ارائه فرما. وبه ما توجه كن كه
توجهات ورحمت تو فزون است.
ارائه مناسك، جز به صورت تصوير معنى ندارد، وارائه تصاوير، يا درعالم رؤيا
است ويا درحال خلوت كشف و شهود، و ظاهراً درعالم رؤيا بوده است، و لذا
درمورد سعى وادى محسّر و قربانى اسماعيل مى گويد: (قد صدّقت الرؤيا) چنان
كه شرح اجمالى آن گذشت. نظير اين رؤيا را درفصل بعدى ملاحظه مى كنيد.
3. قرآن مجيد مى گويد:
(ولقد آتينا ابراهيم رشده من قبل وكنّا به عالمين. اذ قال لأبيه وقومه ما هذه التماثيل التى أنتم لها عاكفون… ) انبياء/51ـ54
ما رشد ابراهيم را از پيش دراختيار او نهاديم واو را مى شناختيم، آن موقع
كه به پدر خود وملت خود گفت، اين پيكرها كه به عبادت آنها پابند شده ايد،
چه ارزشى دارند؟
رشد به معناى تميز و تشخيص است كه انسان بتواند سود و زيان و حق و باطل را
ازهم جدا كند. اين رشد فكرى و عقلانى ازكودكى و آغاز جوانى به ابراهيم عطا
شد. و اين خود امتيازى بود كه ويژه خليل خدا گشت، آن گاه كه ابراهيم، وارد
اجتماع شد و قوم وملت خود را ديد كه دربرابر بتها نيايش مى كنند وحاجت مى
طلبند. واز طرف ديگر مى ديد كه پدرش آزر، نقش آفرين آن بتها و پيكرهاى بى
جان است. با خود به انديشه فرو رفت كه آيا به واقع نيايش و كرنش دربرابر
اين بتها روا هست؟ آيا از وجود اين پيكرهاى گونه گون ثمرى و سود و زيانى
متصور هست؟ اگر همه دانشمندان و انديشمندان معترفند كه خالق بشريت، همان
خداى آسمانها و زمين است، از چه رومردم دربرابر اين سنگها و چوبها و فلزات
رنگارنگ، سرتعظيم فرود مى آورند؟ ويا در برابر افرادى همانند خود كه نام
سلطان وخدايگان برخود نهاده اند، كرنش مى كنند و تقرب مى جويند؟
4. در يك شب تاريك كه ابراهيم دراين گونه افكار، غوطه ور بود و به ستارگان
مى انديشيد، كم كم به عالم رؤيا فرورفت و ستاره درخشان را درآسمان تيره و
تار مشاهده كرد. با خود انديشيد كه پروردگار گيتى بايد همين ستاره درخشان
باشد كه تنها و بى رقيب، تاريكيها را مى شكافد وبانور رخشانش دل مى برد،
ولى لحظاتى بعد كه آن ستاره درافق نهان شد، ابراهيم به خود آمد وگفت: خداى
گيتى نمى شايد كه رفتنى باشد و جلوه اى زودگذر داشته باشد، چرا كه گيتى
وجلوه بشريت، پايدارتر ازجلوه اين ستاره رخشان است.
لحظه اى بعد، قرص ماه را ديد كه از گوشه افق، ساطع شد وتنها و بى رقيب،
همه ستارگان را تحت الشعاع خود ساخت و تاريكيها را شكافته، به فراز آسمان
بالا رفت. ابراهيم در عالم رؤيا با خود انديشيد كه پروردگار گيتى بايد
همين ماه تابان باشد كه پرتو آن بر ستاره ها و تاريكيها غالب است و لحظه
اى بعد كه ماه تابان فرونشست، ابراهيم به خود آمد وگفت: انديشه ما با اين
مقياس فكرى هماره راه خطا مى رود و سراب را آب مى پندارد. اگر خداى بشريت،
خودش ما را به ذات خود رهنمون نشود، درحيرت وجهالت و سرگشتگى خواهيم ماند.
پس از لحظه اى خورشيد رخشان را ديد كه يكه تاز عرصه آسمان است و پرتو آن
آسمان و زمين را روشن و منور كرده است، درعالم رؤيا با خود گفت: اين
خورشيد تابان ازهمه موجودات آسمانى و زمينى تابنده تر و بزرگ تر است. خداى
من بايد همين خورشيد رخشان باشد. و چون خورشيد رخشان نيز غروب كرد، متوجه
شد كه آن چه درآسمان بشريت و كيهان وجودى بدرخشد، كوچك باشد يا بزرگ، نمى
تواند خداى جهان باشد، زيرا همه آنها آمدنى و رفتنى هستند وآنچه رفتنى
باشد، نمى تواند رفتنيهاى ديگر را ثبات ببخشد. هم از اين رو آن گاه كه با
قوم خود روبرو شد، گفت: من ازهمه اين بتهاى بى جان و با جان بيزارم. من آن
خدايى را مى پرستم و خواهانم، كه آسمانها و زمين را شكافت و ماه و خورشيد
تابان را مسخّر كرد.
(وكذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات والأرض وليكون من الموقنين. فلما جنّ
عليه الليل رأى كوكباً قال هذا ربّى فلمّا أفل قال لااحبّ الآفلين)
انعام/76ـ79
بدين صورت مانهاد آسمانها و زمين را به ابراهيم ارائه كرديم تا فطرت او را
بيدار سازيم و فكرت او را رشد وكمال دهيم وتا به يقين ايمان دست يابد. پس
چون تاريكى شب او را درآغوش گرفت، ستاره را درخشان ديد، گفت: اين پروردگار
من است وچون ستاره غروب كرد، گفت: من آفلين را دوست نمى دارم.
پس ما ملكوت آسمانها و زمين را بدون ارائه داديم، تا بداند آفلان، نقشى
درپرورش كائنات ندارند، چرا كه خود مسخر خالق آسمانند. وچون به يقين كامل
رسيد، راه بحث و تحقيق را با قوم و ملت خود باز كرد وگفت: آيا اين بتها
نيايش شما را مى شنوند؟ آيا نفع و ضررى به شما مى رسانند؟ آيا نيروى تفكر
دارند؟ وآيا زبان سخن گفتن دارند؟ آيا پيكرهاى بى جان كه خود مى تراشيد
وخود نام خداى جنگ و خداى صلح ونامهاى ديگر برآن مى گذاريد، شايسته ستايش
و عبادت هستند؟ من دراولين فرصت به شما ثابت مى كنم كه خدايان شما پوشالى
هستند وهيچ نفع و ضررى ازناحيه آنان متصور نيست.
پس ازآن كه ابراهيم خليل، بيزارى خود را از بتها اعلام كرد، قوم و ملت او
با ابراهيم به محاجّه و مشاجره پرداختند كه خدايان ما بر حقّند واگر به
آنان توهين شود، تو را به درد و بلايى مبتلا مى كنند كه چاره اى براى آن
نباشد. آنان براساس همان فلسفه شرك كه شمه اى از آن را يادآور شديم،
ابراهيم را تهديد كردند كه خداى جهان از بتهاى ما حمايت مى كند، چنان كه
تاكنون حمايت كرده است. اگر خداوند جهان از پرستش بتها راضى نباشد، باقدرت
قاهره اش ما و بتها را نابود خواهد كرد. پس برحذر باش از آسيبى كه ازجانب
بتها بر تو وارد خواهد شد.
ابراهيم به آنان گفت: ما و شما درهستى خداى جهان كه آفريننده عالم و
موجودات است، رأى واحدى داريم، منتها من همان خداى جهان و آفريننده گيتى
را مى پرستم كه همه نعمتها ازاوست وشما خداى گيتى را وانهاده ايد و مجسمه
هايى را كه به دست خود مى تراشيد و به دروغ، نامهاى بى مسمايى برآنان مى
نهيد، عبادت مى كنيد. اگر خداى گيتى خودش دستور داده است كه دربرابر بتها
زانو بزنيد، دليل آن را ارائه كنيد. اما شما خود معترفيد كه اين خدايان را
با فلسفه فكرى خود انتخاب كرده ايد وبه خواست وميل خود وهر كيفيتى كه
بخواهيد، آنان را عبادت مى كنيد، پس براى شما نيز معلوم شد كه ازجانب خداى
گيتى فرمانى نداريد كه اين بتها را عبادت كنيد. دراين صورت چه كسى بايد از
عذاب الهى بترسد؟ آيا من بايد بترسم كه برخدا دروغ نبسته ام وجز خود او را
ستايش و پرستش نمى كنم يا شما كه بتهاى بى جان را به دروغ، نام خدا مى
دهيد و عبادت مى كنيد؟ آيا نبايد شما ازخداى گيتى بترسيد كه براى او رقيب
و عديل مى تراشيد، ومن بايد ازخدايان پوشالى شما بترسم؟…
(وتلك حجّتنا آتيناها ابراهيم على قومه نرفع درجات من نشاء إنّ ربّك حكيم عليم)
انعام /80ـ84
اين بود حجت ما، كه به ابراهيم عنايت كرديم، تا با قوم خود احتجاج كند. ما
هركه را بخواهيم به چند درجه بالا مى بريم. اين را بدان كه پروردگار تو
كاردان و داناست.
ودريك شب كه قوم ابراهيم، خود را براى جشن و شادمانى فردا مهيا مى كردند،
تا همگان به صحرا بروند، ابراهيم، نظرى به آسمان دوخت و با مشاهده ستارگان
شب تاب، خاطره آن رؤياى ملكوتى در دلش زنده شدو تصميم گرفت به پاس آن نعمت
بزرگ، مبارزه اصلى را شروع كند و باطن بتها را برملا سازد:
(فنظر نظرة فى النجوم. فقال إنّى سقيم) صافات/90ـ91
پس به مردم گفت: من بيمارم و از شركت دراين جشن و شادمانى عمومى محروم
خواهم ماند. مردم شهر را ترك گفتند وابراهيم تبرى برداشت و راهى بتخانه شد
وهمه بتها را شكست و تبر را بر دامن بت بزرگ نهاد، تا مسؤوليت آن را به
گردن بت اعظم بگذارد و راه بحث و جدل را در برابر عموم مردم بازكند. وچون
مردم به بتخانه بازگشتند تا نيايش دسته جمعى را آغاز كنند، بتهاى خود را
شكسته و درهم ريخته ديدند و پس از تفحص و گواهى گواهان، معلوم شد كه
ابراهيم تنها دشمن بتها است كه پيش از آن تهديد به خرابكارى كرده است.
وچون ابراهيم را به محكمه بردند و درحضور همه به بازجويى پرداختند، پاسخ
داد كه شايد شكستن بتها كار بت اعظم است كه تبر بردست دارد. ازخود اين
بتها بپرسيد كه آيا ابراهيم شما را به رسوايى انداخته است يا بت اعظم؟
بازپرس محكمه گفت: چگونه از بتها بپرسيم، با آن كه بتها سخن نمى گويند؟
ابراهيم بحث اصلى را دربرابر تماشاچيان شروع كرد و گفت: پس شما بتهايى را
كه نفع و ضررى ندارند و هيچ اثرى ازخود ظاهر نمى سازند، به خدايى گرفته
ايد. نفرت بر شما و برخدايانتان باد كه انديشه و تفكر نمى كنيد… . سرانجام
ابراهيم را محكوم كردند و خداى ابراهيم، آتش را براو گلستان كرد.
7. داستان رؤيت ستاره وماه و خورشيد و ترديد ابراهيم كه آيا اين خداى گيتى
است يا آن؟ در روايات اسلامى به گونه اى ديگر آمده است 2 كه شرح آن در
تواريخ انبياء آمده است.
مى گويند نمرود با خبر شد كه جوانى به دنيا خواهد آمد كه زوال ملك و آيين
او به دست او صورت خواهد گرفت. نمرود، فرمود تا نوزادان پسر كشته شوند و
لذا مادر ابراهيم فرزند خود را درغارى خارج شهر، دور از اطلاع همگان زاييد
و پرورش داد، تا نوجوانى شد ودريك شب كه براى اولين بار ازغار خارج شد و
ستاره ماه وخورشيد را نگريست، به ترديد افتاد كه آيا خداى من ماه است يا
خورشيد، وبا افول ماه وخورشيد به توحيد ربوبى معترف و آشنا گشت.
اين داستان به اين منظور خلق شده است تا مسأله رؤيت ستاره ماه و خورشيد را
براى اولين بار توجيه كند، اما درهمه تواريخ و سيره ها و درهمه تفاسير و
روايات مسطور است وبه قطعيت پيوسته است كه نمرود، ابراهيم را از زادگاهش
اخراج كرد و ابراهيم و لوط با خاندانش نينوا را پشت سر نهاده به شام و
فلسطين مهاجرت كردند. نه سلطنت و قدرت نمرود به دست ابراهيم زايل شد و نه
مردم ازدين خود دست برداشته و به توحيد گراييدند.
واقعيت همان است كه قرآن مجيد درميان نهاده و به صراحت مى گويد: (وكذلك
نرى ابراهيم ملكوت السموات والأرض) واين ارائه مانند ساير موارد، درعالم
رؤيا صورت گرفته است وگرنه ستاره وماه و خورشيد هرشب و روز طالع مى شوند
وهزاران سال است كه تكرار مى شود، نه افولى درميان است ونه غروبى، جز آن
كه در نقطه اى طالع است ودر نقطه اى ديگر شارق و در نقطه ديگر غارب، واين
نسل بشريت است كه مانند كاروانى مى آيد و مى رود و جز با انديشه صحيح و
عبرت اصيل، نمى تواند با حقائق پشت پرده آشنا گردد.
8. ابراهيم خليل، نه تنها با بتهاى بى جان مبارزه مى كرد، بلكه با بتهاى
جاندار، از قبيل شاهان و سلاطين كه خود را خدايگان مردم و مربى و رهبر
جامعه خود مى دانستند، نيز مبارزه مى كرد. از جمله قرآن مجيد مى گويد:
(ألم تر الى الذى حاجّ ابراهيم فى ربّه ان آتاه اللّه الملك اذ قال
ابراهيم ربّى الذى يحيى و يميت قال أنا أحيى و أميت قال ابراهيم فان اللّه
يأتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى كفر واللّه لايهدى
القوم الظالمين) بقره/ 258
آيا نديدى آن مرد با ابراهيم خليل چسان محاجه و استدلال كرد، ازآن رو كه
مغرور شده بود به پادشاهى و قدرتى كه خدا به او عنايت كرده بود. ابراهيم
به او گفت پروردگار من خدايى است كه زنده مى كند ومى ميراند. آن مرد گفت:
من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم. ابراهيم گفت: اما خداوند خورشيد را
ازمشرق برمى آورد، تو آن را از مغرب برآور. آن مرد كافر مبهوت مانده و
محكوم شد. خداوند، مردمان ستمگر و سيه كار را هدايت نخواهد كرد.
پس ازآن كه ابراهيم را به آتش افكندند و آتش براو سرد و گلستان شد، براساس
يك سنت قديمى، ابراهيم را از كشته شدن معاف كردند و به خاطر اين كرامت
شايگان، نمرود، شاه بابل و نينوا خواستار شد تا ابراهيم را ببيند وچون بر
دربار او وارد شد، نمرود از او پرسيد: خداى توكيست؟ وابراهيم فرصت را
غنيمت شمرد وگفت: پروردگار من آن كسى است كه مرگ و زندگى مى بخشد. نمرود
گفت: اين كار ازمن نيز ساخته است. من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم.
ابراهيم به او گفت خداى من خورشيد را از مشرق طالع مى كند، تو اگر مى
توانى خورشيد را ازمغرب طالع كن، ونمرود، درمانده و مبهوت ماند.
9. قرآن مجيد، دراين داستان، ازنمرود ياد نمى كند، از اين رو امكان دارد
كه اين محاجه ومشاجره در سرزمين ديگر، غيراز زادگاهش صورت گرفته باشد و
روى سخن با ساير سلاطين وحكمرانان منطقه باشد. روى هم رفته،ازآيه مزبور،
استفاده نمى شود كه آن پادشاه، مدعى ربوبيت و الوهيت بوده باشد، زيرا همه
آن مردم، بت پرست ومشرك بوده اند، حتى نمرود هم براى خود خدايى برگزيده
بود، منتهى پادشاهى زمين را نيز عطاى خدايان مى دانستند و فرّه ايزدى
خدايگان كه براى نظم و انتظام مردم به آنان داده شده بود. و علت اين
مشاجره ابراهيم ونمرود كه به اين صورت آغاز مى شود، آن است كه ابراهيم
خليل، خداى واقعى را عبادت مى كرد، وخداى واقعى او را از آتش نجات بخشيده
بود، ولذا سؤال و جواب ازاين جا شروع شد كه خداى تو كيست؟ و در پايان با
منكوب شدن نمرود خاتمه يافت.
برخى از مفسران، داستان ستاره و ماه و خورشيد را به گونه ديگرى تفسيركرده
اند و مى گويند: هنگامى كه ابراهيم از بابل به شام مهاجرت كرد، با مردم
ستاره پرست روبرو شد و براى احتجاج با آنان بود كه مى گفت: اين ستاره خداى
من است. واين ماه خداى من است. اين خورشيد خداى من است. اين تفسير، علاوه
بر آن كه با همه روايات اسلامى و روايات يهود و همه تفاسير اسلامى مخالفت
دارد، با اشكالات زيادى روبرو است:
اولاً، آيات شريفه صراحت دارد كه اين مسائل در زادگاه او رخ داده است:
(فلما أفلت قال يا قوم انّى برئ ممّا تشركون) وخطاب او به ملت او صورت
گرفته است.
ثانياً، اگر ابراهيم به خاطر مردم ستاره پرست بگويد: (هذا ربّى) و پس از
غروب ستاره گفته باشد (لااحبّ الآفلين)، قهراً ستاره پرستان به او مى
گفتند كه اين ستاره غروب ندارد، بلكه از چشم ما نهان مى شود و دوباره فردا
شب طلوع مى كند وهم چنين در باره ماه وخورشيد كه به گونه متناوب ميليونها
سال است كه طلوع و غروب دارند، ولى معدوم نمى شوند.
11. قرآن مجيد مى گويد:
(واتخذ اللّه ابراهيم خليلاً) نساء/124
درباره اين خلّت، وجوهى گفته اند كه از آراء شخصى مفسران ناشى شده است،
گرچه برخى به صورت حديث ارائه مى شود. اين آراء همه عاميانه و مبتذل است
واحاديث آن كاملاً متناقض است.3
آنچه قرآن مطرح مى كند، مسئله تسليم است. خداوند عزت مى گويد:
(ومن يرغب عن ملّة ابراهيم الاّ من سفه نفسه ولقد اصطفيناه فى الدنيا و
انّه فى الآخرة لمن الصالحين. اذ قال له ربّه اسلم قال اسلمت لربّ
العالمين) بقره/131ـ130
كيست كه ازملت ابراهيم اعراض كند مگر آن كسى كه جان خود را به سفاهت
كشانده باشد. ما ابراهيم را دردنيا برگزيديم واو درآخرت از صالحان است.
بدين علت كه خدا به او گفت: تسليم باش، و او گفت: من دربرابر خداى
عالميان، تسليم هستم.
از همين رو فرمود:
(وابراهيم الّذى وفى) نجم/37
يعنى ابراهيم به قول خود كه گفت: (أسلمت لرب العالمين) وفا كرد و همين
وفاى به قول و تسليم دربرابر اراده حق بود كه موجب گزينش او به مقام خلّت
گشت.
اگر به ابتداى همين آيه سوره نساء دقت كنيم، خود آيه مى رساند كه علت خلّت همان تسليم است ولذا مى گويد:
(ومن احسن ديناً ممّن اسلم وجهه للّه وهو محسن واتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً واتخذ اللّه ابراهيم خليلاً) نساء /124
ديندارى بالاتر از اين نيست كه انسان دربرابر خدا تسليم باشد و راه احسان
در پيش گيرد واز روش ابراهيم بدون انحراف و تمايل پيروى كند و لذا خدا
ابراهيم را خليل خود ساخت.
يعنى به خاطر همان تسليم واطاعت خالصانه بود كه نشانه هاى آن را در قربانى فرزند مشاهده كرديم.
12. چنان كه درتاريخ زندگى نوح وهود و صالح يادآور شديم، بوستان نبوت،
رفته رفته شكوفا شد، ودر عهد صالح، قوم ثمود در برابر اصل رسالت، خاضع و
قانع شدند، ولى آن فرصت حاصل نشد كه صحيفه اى بر صالح نازل شود، زيرا باز
هم امت صالح با عذاب صاعقه ريشه كن گشتند. ولى در عهد ابراهيم خليل كه
موضوع رسالت به گونه جديدى مطرح شد وابراهيم با مهاجرت به سرزمين شام و
فلسطين، مركزى براى نشر توحيد و معاد تأسيس نمود، صحيفه اى بر او نازل شد
تا راهنماى امت او باشد. قرآن كريم از اولين صحيفه اى كه نام مى برد،
صحيفه ابراهيم خليل است و سپس صحيفه موسى كه همين تورات باشد. قرآن مجيد
مى گويد:
(ان هذا لفى الصحف الاولى. صحف ابراهيم و موسى) اعلى/18-19
وپنج آيه قرآن از اولين صحيفه هاى نبوت، حكايت مى كند. در جاى ديگر، 28 آيه از صحيفه موسى و ابراهيم نقل مى كند و مى گويد:
(ام لم ينبّأ بما فى صحف موسى. وابراهيم الّذى وفّى. ان لاتزر وازرة وزر اخري…) نجم/36ـ54
آيا به نوشته هاى موسى و نوشته هاى ابراهيم كه وفا كرده است، آگاه نشده است كه هرگنهكارى بارگناه خود را بر دوش مى كشد….
13. قرآن مجيد مى گويد:
(ان ابراهيم كان امّة قانتاً للّه حنيفاً) نحل/120
ابراهيم، پيشتازى بود، مطيع دلداده خدا با آهنگى متعادل.
امّ يؤمّ به معناى قصد يقصد، درمايه (قصد و آهنگ وحركت) استعمال مى شود.
وزن كلمه (امّة) مانند: اُكلة، لُقمة، لُمعة، قُدوة، اسرة، اسوة و اجرة،
معناى مقياسى ازهمان ماده را مى رساند. اكلة يعنى مقدارى ازغذا كه قابليت
وامكان اكل دارد. لقمة يعنى آن مقدار كه دريك نوبت وارد حلقوم مى شود.
لمعة يعنى مقياسى از لمعان و تابش كه قابليت عرضه و ارائه دارد. و همچنين
در ديگر موارد.
بنابراين كلمه (امّة) نيز، يعنى مقياسى از قصد و آهنگ و حركت كه درعالم
خارج، عينيّت پيدا مى كند، خواه در سيره و روش باشد; مانند: (انّ هذه
امّتكم امّة واحدة و انا ربّكم فاعبدون)(انبياء/92، مؤمنون/52) اين است
راه و روش شما، راه و روش يكسان ومن پروردگار شمايم، مرا بپرستيد; ومانند:
(انا وجدنا آباءنا على امّة وانّا على آثارهم مهتدون) (زخرف/23) ما پدران
خود را بر راه و روشى يافته ايم و از دنبال آنان روانيم.
وخواه دريك اجتماع بشرى مانند: (ومن ذريّتنا امة مسلمة لك) (بقره/128)
(وكذلك جعلناكم امّة وسطاً) (بقره/143)واين چنين شما را امتى در حد وسط
قرار داديم. كه مقياسى از قصد و آهنگ وحركت دروجود آنان عينيت پيدا كرده
است.
وخواه دراجتماع چرندگان و پرندگان كه قرآن مى گويد:
(وما من دابّة فى الأرض و لاطائر يطير بجناحيه الا امم امثالكم) انعام/138
هيچ جنبنده اى در زمين نيست و نه پرواز كننده اى كه كه با دوبال خود پرواز كند مگر آن كه مانند شما امتى پيشتازند.
ويا در وجود فرد خاصى مانند همين آيه كه گفت: (ان ابراهيم كان امّة قانتاً
للّه حنيفاً) كه معنى قصد و آهنگ و حركت به سوى اللّه و اطاعت و تقوى در
وجود او عينيت داشت. واين سخن را ازآن جهت گفت كه درآن عهد و زمان، كس
ديگرى صاحب اين آهنگ و حركت نبود حتى در خيل انبيا و اوليا فردى نمونه وتك
بود ولذا به همه انبياء پس از او، حتى به خاتم انبياء دردنباله همين آيه
فرمان رسيد كه:
(ثم أوحينا إليك أن اتّبع ملّة ابراهيم حنيفاً) نحل/123
سپس اشارت كرديم كه از ملت ابراهيم خليل پيروى كن، با اعتدال.
سرّ مطلب اينجا است كه نوح و هود و صالح آمدند و درآخر بر قوم خود نفرين
كردند و قوم آنان با عذاب الهى از پا درآمدند و خود آنان يكه و تنها به
سرزمين جديدى نقل مكان كردند و از رسالت آنان نتيجه چندانى به اجتماع بشرى
نرسيد، اما ابراهيم، علاوه براين كه دعوت رسالت را با مبارزه عملى توأم
كرد وبتها را شكست و راه استدلال واحتجاج را بازكرد و درگيرى آفريد، درعين
حال قوم خود را نفرين نكرد وحاضر شد در آتش بسوزد، ولى خداوند آسمانها او
را نجات بخشيد وابراهيم، راه مهاجرت درپيش گرفت تا محل ديگرى براى نشر
توحيد و مبارزه جديد پيدا كند، بى آن كه قوم او به هلاكت رسيده باشند،
باشد كه اخبار او و كرامتى كه خدا به او بخشيده و ازآتش نمرود نجاتش داد
رفته رفته در دلها بويژه در نسل جديد آنان اثر بگذارد و گرايش بيش ترى به
توحيد و دعوت انبيا حاصل شود.
اينجا است كه مى بينيم از پيامبران پس از ابراهيم، هيچ يك بر قوم خود
نفرين نكرد، واگر نفرين كرد، مانند يونس بن متى بى اثر ماند، بلكه همه
آنان به سيره ابراهيم و آهنگ خاصى كه در نشرتوحيد، در پيش گرفت، اقتدا
كردند و راه مهاجرت درپيش گرفتند كه هجرت هريك از انبياء درفصل زندگى شان
مشهود است ونتايج آن نيز مشهود.
14. (واذ قال ابراهيم ربّ أرنى كيف تحيى الموتى قال أولم تؤمن قال بلى
ولكن ليطمئن قلبى قال فخذ أربعة من الطير فصرهن إليك ثمّ اجعل على كلّ جبل
منهن جزء ثم ادعهنّ يأتينك سعياً واعلم ان اللّه عزيز حكيم) بقره/240
پروردگارا به من بنما كه چگونه مردگان را زنده مى سازى. پروردگارش گفت:
مگر باور نمى دارى؟ گفت: چرا باور دارم، اما براى آن مى خواهم نمايش بدهى
كه دلم آرامش گيرد. پروردگارش گفت: چهار مرغ پرنده بگير و تناول كن تا
گوشت آنها را به گوشت خودت تبديل كنى. سپس قسمتى از اجزاء باقى مانده آنها
را كه استخوانشان باشد بر روى كوههاى اطراف بگذار وسپس آنان را با نام و
لقب به نزد خود بخوان تا دوان دوان به سوى تو آيند. بدان كه خداوند با عزت
و كاردان است و با استوارى فرمان و خواسته اش اجرا خواهد شد.
دراين آيه كريمه اعلام شده است كه ابراهيم از خدا درخواست كرد، تا همانند
ساير خوابها كه حقائق ملكوتى را به او ارائه مى دادند، دريك رؤياى شبانه
چگونگى زنده شدن مردگان را در روز قيامت به او نشان دهند، ولى اين
درخواست، مورد اجابت قرار نگرفت، زيرا چگونگى احياى رستاخيز، خصوصاً با
جزئيات آن، دريك رؤيا و صد رؤيا قابل تجسم نيست، بلكه فقط احياى چند موجود
كوچك را ارائه دادند، آن هم به دست خود ابراهيم، تا قلب و روحش آرامش
بگيرد. به اين صورت كه چهار مرغ خوراكى مانند شتر مرغ، خروس، اردك و
كبوترى ذبح كند وگوشت آنها را تناول كند تا هضم وجذب شود سپس
استخوانهايشان را بر سراين تپه وآن تپه بگذارد و آنها را به نام بخواند تا
دوان دوان به سوى او بيايند.
اين ماجرا ممكن است درعالم رؤيا محقق باشد، به خاطر آن كه ابراهيم گفت:
(أرنى كيف تحيى الموتى) آن چنان كه گفت: (وأرنا مناسكنا) (بقره/128) وممكن
است درعالم شهود و بيدارى باشد، مانند آنچه درمورد ارمياى پيامبردرآيه 255
سوره بقره، يعنى قبل ازآيه مورد بحث عنوان شده است كه استخوانهاى درازگوش
ارميا را در برابر چشمان او زنده كردند.
مسئله مورد اختلاف، جمله (فصرهنّ اليك) است. اين كلمه به چند صورت قراءت
شده است واين خود مى رساند كه قاريان نيز، دستخوش اختلافات فكرى و تاريخى
شده اند و با تغيير عبارت، خواسته اند كه تشخيص خود را رسميت بدهند. اگر
كلمه (صُر) امر حاضر از (صار، يصور) باشد; يعنى آنها را به خود متمايل كن.
ويا آنها را قطعه قطعه كن. واگر (صِر) بخوانيم و از صار، يصير باشد، مانند
سار، يسير، سِر; يعنى آنهارا به سوى خود بگردان و يا متحول كن و اگر (أصر،
يأصر) باشد كه مانند (أمر، يأمر وأكل، يأكل) همزه آن حذف شده باشد; يعنى
آنها را محبوس و دربند كن و با خود نگه دار. قراءتهاى ديگرى نيز هست كه با
همين معنى بستن با ريسمان ونخ مناسبت بيش ترى دارد، ولى به قرينه (ثم اجعل
على كل جبل منهنّ جزءاً) معلوم مى شود كه يا گوشت آنها را قطعه قطعه كرده
اند وبا استخوان درهم كوفته اند، ويا گوشت آنها را خورده اند وهضم كرده
اند و استخوانهايشان را نگه داشته اند، و معنى اخير با صدر و ذيل داستان
ونيز با داستانى كه درآيه قبلى مطرح شده است، تناسب بيش ترى دارد. ودراين
صورت با مشيت الهى استخوانهاى آن چهار پرنده، گوشت گرفته و پوست وپر پيدا
كرده
وچون قدرت پرواز كامل نداشته اند، دوان دوان به سوى ابراهيم آمده اند.
وازاين قبيل احياى مردگان، در قرآن فراوان يادشده است كه احياى روح نباتى
در هيزمهاى آتش گرفته نمرود كه گلستان شد از همين قبيل خواهد بود ولذا گفت:
(يا نار كونى برداً و سلاماً على ابراهيم)
اى آتش بر ابراهيم سرد و سلامت شو.
ويا مانند حيات گرفتن عصاى موسى و ناقه صالح و نيز ماهى موسى در داستان موسى و خضر.
16. درآيات سوره بقره به صراحت اعلام شد:
(ابراهيم به همراهى وهميارى اسماعيل، ديوار خانه كعبه را بالا بردند و
نيايش كردند كه: خدايا اين خدمت را ازما بپذير كه تو شنوا و دانايى.
بارخدايا ما دو تن را دربرابر فرمانت به حال تسليم بدار، از فرزندان ما
امتى مسلمان برانگيز ومناسك حج را به ما ارائه فرما و عطف توجهى بر ما
بفرما كه تو بسيار عطوف و مهربانى. بارخدايا در فرزندان ما رسولى برانگيز
كه آيات تو را برآنان بخواند و كتاب وحكمت را فرا يادشان دهد وآنان را پاك
سازد. خدايا تو عزتمند وكاردانى.) بقره/127ـ130
ازاين آيات وآيات بسيارى4 به دست مى آيد كه اسماعيل، اولين فرزند ابراهيم است وهمو بامادرش هاجر درسرزمين مكه هجرت داده شد كه گفت:
(ربّنا انّى اسكنت من ذرّيّتى بواد غيرذى زرع عند بيتك المحرّم ربّنا
ليقيموا الصلاة فاجعل أفئدة النّاس تهوى إليهم و ارزقهم من الثمرات لعلّهم
يشكرون) ابراهيم/37
بارخدايا من يك تن از نسل خود را در سرزمينهاى بى آب و علف دركنار خانه با
احترامت سكنى دادم. خدايا تا نماز را برپا دارند پس تو دلهاى مردم را به
سوى آنان پرواز ده و از ميوه ها وثمره زندگى و تكاپوى مردم به آنان روزى
كن، باشد كه شاكر شوند.
وابراهيم اولين كسى بود كه براى نسل اسماعيل دعا كرد تا مسلمان باشند،
وهمو اولين كسى است كه نام (مسلمين) را براى امت اسلامى بر زبان جارى كرد
وهمو است كه دعوت خاتم الانبياء را در نسل اسماعيل پيش بينى كرد. واين
بدان جهت بود كه اسماعيل به نبوت استقلالى و رسالت در مكه انتخاب نشد و
درنسل او نيز نبوّتى برقرار نشد. ولذا است كه درهيچ آيه اى از اسماعيل به
عنوان پيامبر ياد نشده است واسماعيل صادق الوعد نيز از بنى اسرائيل است و
نه فرزند ابراهيم.
ونيز چنان كه اشاره كرديم وآيات سوره صافات گواهى داد5 كه براساس دعاى
ابراهيم واسماعيل مراسم حج و مناسك آن به ابراهيم ارائه شد وابراهيم،
مراتب رؤيا را با اسماعيل درميان مى نهاد و با هم به انجام مراسم، قيام مى
نمودند تا آن گاه كه ازمزدلفه راهى منى شدند و در وادى محسّر، ابراهيم به
فرزندش گفت:من خواب ديدم كه بايد تو را در منى قربانى كنم واين جزء مراسم
حج ما است واسماعيل پذيرفت، منتهى ندايى ازآسمان برايش نازل شد واسماعيل
از قربانى شدن معاف گرديد.
درسوره صافات پس از نقل مراسم قربانى منى مى گويد:
(وبشّرناه باسحاق نبيّاً من الصالحين. وباركنا عليه وعلى اسحاق ومن ذرّيّتهما محسن و ظالم لنفسه مبين) صافات/112ـ113
وابراهيم را به ولادت اسحاق بشارت داديم كه پيامبرى از صالحين خواهد بود و
براو بركت نازل كرديم و براسحاق و ذريه آن. و برخى نيكوكارند و برخى سيه
كار برجان خود.
واين مى رساند كه ذبيح اسماعيل فرزند هاجر است كه درقرآن به عنوان (مسلم)
يعنى درحال تسليم يادشده است، زيرا كه گفت: (فلمّا أسلما و تلّه للجبين)،
نه اسحاق فرزند ساره كه پس از جريان قربانى به دنيا آمده است وحتى بعد
ازهلاك قوم لوط كه شرح آن خواهد آمد.
17. هجرت دادن اسماعيل وهاجر به فرمان حق بوده است تا خانه كعبه را عمارت
كنند نه به خاطر حسادت ساره كه حسادت ساره نمى تواند چنين مسئله اى
بيافريند. ولذا درهمه جا قرآن از زبان ابراهيم مى گويد:
(پروردگارا اين شهر مكه را امن و ايمن ساز و فرزندان مرا از پيروى بتها برحذر دار.)
لذا است كه وحى الهى بر ابراهيم و اسماعيل نازل مى شود كه خانه كعبه را
براى حاجيان پاك و مطهر نگه دارند (بقره/125) كه اين خود توليت خانه خدا
است.
18. قرآن مجيد مى گويد:
(واذ جعلنا البيت مثابة للنّاس وأمناً و اتخذوا من مقام ابراهيم مصلّى) بقره/125
وآن گاه كه خانه كعبه را ميعادگاه مردم ساختيم و جايگاه امن. وگفتيم ازمقام ابراهيم، قسمتى را به عنوان نمازگاه انتخاب كنيد.
مقام ابراهيم همين سنگى است كه اكنون درمقابل كعبه داخل ضريح قراردارد.
اين سنگ، به منزله داربستى بود كه ابراهيم برآن بالا مى رفت و ديوار كعبه
را به ارتفاع تقريباً پنج متر بالا برد. اسماعيل سنگ مى آورد و ابراهيم
سنگها را بر روى هم مى چيد. گويا ملاطى متداول نبوده است. اين سنگ مقام
درحدود يك متر و نيم ارتفاع دارد كه اينك مقدارى ازآن در زير خاك مدفون
است. گويا اين سنگ در ابتداى امر كه از آسمان نازل شده، دراثر حرارت نرم
شده بود وابراهيم كه براى اولين بار بر روى آن قرار گرفت، اثر پاهاى
مباركش برسنگ نقش بست. اين سنگ، نخست كنار ديواركعبه بود، پس از آن كه
ابراهيم خليل از چيدن ديوار فارغ شده بود. بعدها قريش آن را به محل فعلى
آن منتقل كردند. رسول خدا درسال حجّة الوداع آن را به جاى اصلى آن
برگرداند وعمربن خطاب دريكى از سالهايى كه به حج رفت، دوباره آن را به جاى
قبلى برگرداند كه هم اينك مشاهده مى شود. در اساطير وارد شده است كه
ابراهيم براى ديدن فرزندش اسماعيل از شام به مكه آمد، اما اسماعيل در خانه
نبود. وچون ساره به او دستور داده بود كه كه حق نزول ندارد!! ابراهيم
پياده نشد و عروسش اين سنگ را آورد وزى
ر پاى ابراهيم قرار داد و سرابراهيم را شست درنتيجه اثر پاى ابراهيم بر
روى سنگ باقى ماند. ولى ظاهراً معقول نمى نمايد كه ابراهيم خليل تا اين
حدّ بازيچه دست همسرش ساره باشد.
20. (انّ ابراهيم كان امّة قانتاً للّه حنيفاً ولم يك من المشركين) نحل/120
ابراهيم پيشتازى بود مطيع اللّه و متعادل واز مشركان نبود.
حنيف، يعنى ميانه رو كه به هيچ طرف، متمايل نباشد، نه به سوى دنياى محض و
نه به سوى آخرت محض، نه به سوى چپ و نه به سوى راست. واين مفهوم، بيش تر،
از سوره آل عمران مفهوم مى شود كه گفت:
(اى يهوديان واى نصرانيان. ازچه رو ابراهيم را يهودى و نصرانى مى خوانيد
با آن كه تورات وانجيل پس از او نازل شده است. آيا انديشه نداريد؟ شما
درباره چيزهايى كه مى دانيد، بحث واحتجاج مى كنيد از چه رو درباره آنچه
نمى دانيد هم بحث وبدل مى كنيد. خدا است كه همه چيز را مى داند و شما نمى
دانيد.
ابراهيم يهودى و نصرانى نبود، اما حنيف بود و درميانه يهوديت و نصرانيت
متعادل بود. مردى درحال تسليم و بيزار از مشركان. آن كسى به ابراهيم
اولويت دارد كه او را درتسليم و رضا و نفى شرك پيروى كند و همين پيامبر ما
خاتم انبياء و پيروانش كه از يهوديت و نصرانيت و شرك بى شده اند وخداوند
سرپرست مؤمنان است.)(آل عمران/65ـ68)
21. يهوديت، خدا را از راه دنيا مى جويد و نصرانيت، خدا را با رهبانيت و
ترك دنيا مى جويد و درمقابل اين دو مذهب مشرك، فقط دنيا را مى خواهد نه
آخرت را كه بدان اعتقادى ندارد. اما فرد متعادل وسالم و سليم النفس كه خدا
را مى شناسد و وعده خدا را صدق مى داند. درميان دنيا و آخرت با گامهاى
استوار و متعادل سير مى كند و دربرابر خدا تسليم است. واين همان وصيت
ابراهيم است كه گفت: به اين وصيّت بود كه ابراهيم فرزندانش را وصيت كرد و
به اين مليت بود كه يعقوب فرزندانش را وصيت كرد وگفت: اى فرزندان من
خداوند دين خود را براى شما برگزيده است. مبادا درحالى بميريد كه از خط
تسليم و اطاعت فرمان او خارج باشيد:
(و وصّى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنيّ ان اللّه اصطفى لكم الدين فلاتموتنّ الاّ و أنتم مسلمون)
(ولقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى قالوا سلاماً قال سلام فما لبث أن جاء
بعجل حنيذ. فلمّا رأى أيديهم لاتصل اليه نكرهم و أوجس منهم خيفة قالوا
لاتخف انا ارسلنا الى قوم لوط. وامرأته قائمة فضحكت فبشّرناها باسحاق ومن
وراء اسحاق يعقوب. قالت يا ويلتى أألد و أنا عجوز وهذا بعلى شيخاً إنّ هذا
لشيئ عجيب. قالوا أتعجبين من امر اللّه رحمت اللّه وبركاته عليكم أهل
البيت انّه حميد مجيد. فلمّا ذهب عن ابراهيم الروع و جاءته البشرى يجادلنا
فى قوم لوط. انّ ابراهيم لحليم أوّاه منيب. يا إبراهيم أعرض عن هذا إنّه
قد جاء أمر ربّك وانّهم آتيهم عذاب غير مردود) هود/69ـ76
22. پس ازمهاجرت ابراهيم و لوط به شام و اردن كه قرآن گفت:
(ونجّيناه و لوطاً الى الأرض الّتى باركنا فيها للعالمين) انبياء/71
ما ابراهيم را با لوط نجات داديم وبه سوى سرزمين قدس هجرت داديم، كه براى همگان فرخنده ومبارك خواهد شد.
لوط در اردن درشهر سدوم مستقر شد وابراهيم به شام و فلسطين رفت. لوط مدتها
در اردن زندگى كرد، تا آن گاه كه مستحق عذاب شدند واز سوى خدا فرمان صادر
شد كه شهر سدوم و ساير شهرهاى تابعه را زير و رو كنند وهمه ساكنان آن را
هلاك سازند.
فرستادگان الهى مأمور شدند كه ابتدا برابراهيم وارد شوند واو را به فرزندش
اسحاق پيامبر بشارت دهند و سپس به مأموريت قوم لوط بروند. يك روز قبل،
فرستادگان به منزل ابراهيم وارد شدند و پس از سلام و جواب ساده وبى پيرايه
نشستند و ابراهيم درپى تهيه غذا شد و طبق معمول آن زمان كه براى ميهمانان
گوشت تازه تهيه مى ديدند، ابراهيم گوساله اى را كشت و كباب كرده آورد. اما
ميهمانان، دست خود را به سوى غذا دراز نكردند. درآن زمان معمول شرقيان اين
بود كه اگر نسبت به كسى قصد سوئى داشته باشند، از نمك او پرهيز كنند واگر
از روى اتفاق وناشناخته با او هم نمك مى شدند، ديگر انتقام را فراموش مى
كردند. روى اين مسئله عرفى واجتماعى، ابراهيم احساس خطر كرد كه شايد
ميهمانان او دشمنان او باشند، وميهمانان كه متوجه بودند گفتند: باكى بر تو
نيست. ما فرشتگانيم و درچشم تو مجسم شده ايم. ما وجود مادى شما را نداريم
كه غذا تناول كنيم.
ابراهيم پرسيد: براى چه مأموريتى فرود آمده ايد؟
فرشتگان گفتند: براى هلاك ونابودى قوم لوط آمده ايم وتا در فرصت فعلى تو
را بشارت دهيم كه پسرى دانا به تو روزى خواهد شد. همسر ابراهيم، ساره، با
شنيدن اين سخن با شتاب وارد مجلس شد واز شگفتى بر صورت خود نواخت، با خنده
اى بهت آميز وگفت: من صاحب فرزند مى شوم با آن كه پيرزال نازايم وشوهر من
پيرى فرتوت است؟
فرشتگان گفتند: از فرمان خدا شگفت آورده اى. با پيرزالى تو وبا پيرى
وسالخوردگى شوهرت، شما صاحب فرزند مى شويد كه اين فرمان خداست. رحمت خدا و
بركات خدا بر شما خاندان نازل باد. كه او ستوده وبزرگوار است.
وچون وحشت ابراهيم فرو نشست ودلش با بشارت فرزندى به نام اسحاق و عمرى
طولانى تا آن حد كه نوه اش يعقوب را ببيند، آرام گرفت، درباره قوم لوط و
شفاعت و بخشش آنان وتأخير عذاب به مجادله پرداخت، چرا كه ابراهيم مردى
بردبار و غمگسار بود.
فرشتگان گفتند: ازاين بحث و جدل منصرف شو كه فرمان خدا در راه است و عذاب وهلاك آنان قطعى وفرمان خدا را بازگشتى نخواهد بود.
23. قرآن مجيد، شرح مجادله را ياد نمى كند. شرح آن در تورات چنين آمده است
كه ابراهيم به فرشتگان گفت: اگر در سرزمين لوط، صدتن مؤمن باشند، خداى من
آنان را عذاب مى كند؟
فرشتگان گفتند: نه، اما درآن سرزمين صد تن مؤمن نيست.
ابراهيم گفت: اگر پنجاه تن مؤمن باشد، خدا آنان را هلاك مى كند؟
فرشتگان گفتند: نه، اما درآن سرزمين پنجاه تن مؤمن نيست.
ابراهيم كه از عدم پيشرفت لوط در امر رسالت متأسف شده بود، گفت: آيا
پروردگار شما سرزمين لوط را زير و رو مى كند، درصورتى كه چهل تن مؤمن درآن
باشند؟ وبالاخره گفت وگو ادامه يافت، تا رسيد به ده تن وبالاخره به يك تن،
كه آيا اگر دراين سرزمين يك تن مؤمن باشد، خدا بازهم عذاب ابد را برآنان
نازل مى كند وفرشتگان گفتند: نه.
ابراهيم با سرعت گفت: ولى در سرزمين اردن كه لوط پيامبر هست واو مؤمن است؟ پس چرا عذاب نازل مى شود؟
فرشتگان گفتند: ما لوط را و خاندانش را جز همسرش، ازآن سرزمين خارج مى
كنيم و سپس عذاب خدا برآنان نازل خواهد شد; عذابى كه راه برگشت ندارد.
24. بنابر اين تصور مى شود كه ولادت اسحاق درحدود بيست سال، بلكه سى سال
پس از ولادت اسماعيل باشد، زيرا ولادت اسماعيل در اوائل هجرت به شام صورت
گرفت ودرآن وقت ابراهيم وساره پيرفرتوت نبودند، ولى درهنگام ولادت اسحاق
هر دو پير وفرتوت شده بودند.
در روايات اسلامى و تواريخ انبيا نيز نوشته اند كه لوط پيامبر، سى سال
درميان قوم خود زندگى كرد. 6 وباز نوشته اند كه ساختمان كعبه در هنگامى
صورت گرفت كه اسماعيل در حدود 26 سال داشت 7 وچون مناسك آن پس از بناى
خانه صورت گرفته است و تولد اسحاق پس از قربانى اسماعيل است، بايد ولادت
اسحاق سى سال پس از ولادت اسماعيل بوده باشد. واين معنى با آيات 100 ـ 113
سوره صافات كاملاً تأييد مى شود:
(… و قال انّى ذاهب الى ربّى سيهدين. ربّ هب لى من الصالحين. فبشّرناه
بغلام حليم. فلمّا بلغ معه السعى قال يا بنيّ إنّى أرى فى المنام أنّى
اذبحك)
تا آن جا كه مى گويد:
(وبشّرناه باسحاق نبيّاً من الصالحين. وباركنا عليه وعلى اسحاق و من ذرّيّتهما محسن و ظالم لنفسه مبين)
ييعنى برآورده شدن دعاى ابراهيم كه فرزند شايسته تقاضا كرد: ابتدا فرزندى
بردبار و شكيبا روزى شد كه اسماعيل ذبيح است و پس از تمام شدن جريان مناسك
و قربانى اسماعيل و نداى آسمانى دوباره مى گويد: وبشارت داديم او را به
اسحاق پيامبر و يعقوب پيامبر نيز و بركات خود را برابراهيم واسحاق نازل
كرديم، واين مى رساند كه ولادت اسحاق، پس از مراسم حج و ذبح اسماعيل صورت
گرفته است كه حدود سى سال فاصله را اقتضا مى كند.
25. فرزندان ابراهيم، منحصر به اسماعيل و اسحاق مى باشند واسحاق با بشارت
الهى وخرق عادت متولد شد كه ديگر نه ساره آبستن شد ونه ابراهيم نيروى
جوانى و لقاح داشت و لذا گفت:
(الحمد للّه الّذى وهب لى على الكبر اسماعيل واسحاق انّ ربّى لسميع الدعاء)
ابراهيم/39
بنابراين ساير فرزندانى كه براى ابراهيم ياد كرده اند، افسانه يهوديان
است. بويژه كه مى بينيم خداوند عزت به ابراهيم بشارت مى دهد كه نوه خود را
نيز ببيند كه همين يعقوب بن اسحاق است. اگر خداوند به او فرزند ديگرى مى
داد، نيازى به يادآورى يعقوب نبود تا بگويد: (ووهبنا له اسحاق و يعقوب
نافلة) انبياء/72
26. فرزندان يعقوب هم اسماعيل وهم اسحاق از پيامبران خدايند. آن نوع
پيامبرى كه مانند لوط، بر سيره ابراهيم خليل مى رفتند و دعوت او را دنبال
مى كردند و صحف ابراهيم را ترويج مى نمودند و درمورد نياز به آنان وحى مى
شد تا آنچه بايد بدانند، بدانند و لذا گفت:
(انا اوحينا اليك كما اوحينا الى نوح والنبيّين من بعده و اوحينا الى
ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب والاسباط وعيسى و ايوب و يونس و هارون
و سليمان و آتينا داود زبوراً) نساء/163
ما به تو وحى كرديم آن سان كه به نوح و پيامبران بعد از نوح وحى كرديم، به
ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندگان يعقوب و عيسى و ايّوب و
يونس و هارون و سليمان وحى كرديم. و ما به داود پيامبر زبور داديم.
(قل آمنا باللّه وما انزل علينا وما انزل على ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و الاسباط) آل عمران/84
اى پيامبر بگو ما به خدا ايمان آورديم و به آنچه برما نازل شد و بر ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و فرزندانش نازل شد.
ولى نزول صحيفه، برنامه ويژه ابراهيم خليل بود و اسماعيل و اسحاق و يعقوب
و فرزند زادگانش همه وهمه ناشر دعوت ابراهيم و مجرى صحيفه وبرنامه او
بودند.